قسمت قبل
چیزهای مختلف و اقوال متعددی را در مورد فرار شما و طرحی که در این فرار اجرا شد شنیدهایم. ممکن است شما ما را مشخصتر در جریان این طرح قرار بدهید؟
وقتی توانستیم به آن اعتماد لازم و حقیقی به رفیقمان احمدیان که از این پس اسم او را امیرحسین میگذاریم برسیم، طبیعتاً مسئله فرار مطرح میشد، طرحهای مختلفی در ابتدا مطرح بود و هر کدام دارای اشکالات و ضعفهایی بود. از نظر ما طرحی که بالاخره پذیرفته شد و توانستیم با موفقیت آن را اجرا کنیم طرحی دو مرحلهای بود.
بهطور کلی مرحله اول عبارت بود از اشغال زندان. زندانی کردن همه نگهبانها و عناصر موجود پلیس و خلع سلاح آنها و مصادره تمام سلاحها. در مرحله دوم حرکت از ساری به تهران. ساری در شمال ایران و در فاصله حدود ۲۷۰ کیلومتری تهران قرار دارد. برای اینکه مرحله اول برایتان روشن شود بهطور مختصر لازم است شمائی از وضعیت این زندان و ساختمان حفاظتی که موجود است ارائه شود.
زندان ساری محوطهای است که دور تا دورش حصار است تقریباً با ارتفاع ۱۰-۱۱ متر. در چهار گوشهاش چهار برج هست با ارتفاع حدوداً ۲۵ متر. در درون هر کدام از برجها نگهبان مسلحی هست با تفنگ دوربُرد که شبانهروز پاس میدهند. زندان دارای دو در است، یک در آهنی بزرگ، یک در آهنی کوچک. در آهنی بزرگ معمولاً قفل است جز موقعی که ماشین بخواهد عبور کند و از در کوچک که نگهبان مسلحی پشت آن پاس میدهد معمولاً عبور و مرور صورت میگیرد. بعد از آن یک حصار توری آهنی است. پس از آن وارد ساختمان میشویم. در ساختمان ابتدا دفتر افسر نگهبان است، بعد از دفتر افسر نگهبان راهرویی طولانی است که به دربی در انتهای سالن منتهی میشود، درب قفل است. بلافاصله وارد سالن دیگری میشویم که زندان زنان در آن قرار دارد. بعد یک حصار آهنی که مفتولهای عمودی و افقی دارد و یک نگهبان در آنجا ایستاده است. بعد وارد سالن دیگر میشویم. البته این سالنها به هم ارتباط دارد و بهوسیله درهای آهنی که قفل شده از هم جدا میشوند و البته این درهای آهنی طوری طراحی شده که پشتش دیده میشود. قبل از آن در آهنی (که در واقع در آهنی چهارم است) در مقابل در چهارم قرار میگیریم که در آنجا آشپزخانه و اطاق استراحت نگهبانان است. بعد از آن وارد سالن دیگری میشویم که در امتدادش زندان مجرد است. در ضلع غربی سالن این زندان مجرد ما بودیم به اضافه یک عده زندانیان دیگر که در سلول بودند و ممنوعالملاقات که به دلایلی آنها را در سلول نگه میداشتند و تعدادشان کم بود. بعد از آن بندهای عادی بود. بدینترتیب ما در حدود هفت یا دقیقتر بگویم، اگر درب زندان مجرد را حساب کنیم، هشت مانع قفلشده آهنی در جلو داشتیم و در مقابل هر کدام از این درها نگهبانی موجود بود. علاوه بر آن در داخل بندها مثلاً در داخل بند مجرد یک مأمور و در داخل بندهای دیگر هم دو مأمور مرتباً پاس میدادند.
بنابراین مسئله این بود که اولاً ما بتوانیم افرادی که در برجها هستند، به نحوی آنها را خلع سلاح کنیم. دوم اینکه فردی [را] که در مقابل درب زندان است خلع سلاح کنیم. سوم اینکه قفلهایی که در سر راه است باز شود. چهارم اینکه نگهبانهایی که در طول راهروها و یا در خود بندها هستند در واقع اغفال شوند و مهمتر از همه اینکه ما شرایطی بهوجود بیاوریم که هیچیک از افراد نگهبان، چه نگهبانهایی که در سر پُست هستند و چه آنهایی که در حال استراحت بودند و حتی زندانیان عادی موجود در آنجا به چگونگی قضیه تا مدتها پی نبرند. بهخصوص که مسلماً در چنین طرحی عناصر دیگری بودند که در کار ما موانع ایجاد میکردند. ازجمله معاون افسر نگهبان. یک شب برایمان اتفاقی افتاد که ازجمله این رفیقمان امیرحسین افسر نگهبان زندان بود. ولی خب معاون افسر نگهبان، کلیددار، رانندهها، مأمور بهداری و تمام این عناصری که در آنجا بودند افراد با سابقهای بودند. ازجمله معاون افسر نگهبان، استوار با سابقهای بود که ۱۶ سال سابقه خدمت در زندان داشت که با کوچکترین حرکتی احساس پلیسیاش برانگیخته می شد و ما باید حساب همه اینها را میکردیم. علاوه بر تمام مقدماتی که ما باید طرح میکردیم از نظر غافلگیر کردن و خلع سلاح این افراد، میبایست کاری میکردیم که هیچیک از اینها بهطور هماهنگ به خود مسئله و چگونگی آن پی نبرند. به این دلیل ما ابتدا یک طرح انحرافی تهیه کردیم. یعنی شرایطی بهوجود آوردیم که یک فرار قلابی از داخل خودِ بند عادی صورت بگیرد. ظاهراً اینطور نشان داده شود. این شرایط تقریباً فراهم بود. یک نفر اعدامی بود و در آنجا چند نفر دیگر هم در معرض اعدام قرار داشتند، از افرادی بودند که به جرم قاچاق و قتل و سایر موارد دیگر محکوم شده بودند. ما از همین موضوع استفاده کردیم و شرایطی به وجود آوردیم، با گذاشتن تیغهای آهنی، با گذاشتن ابزار و آلاتی که تقریباً نشان دهد یک فرار بوده. البته نه در داخل بندی که ما بودیم بلکه بندی که زندانیان عادی بودند و صحنه را طوری آماده ساختیم که دقیقاً یک صحنه فرار در زندان عادی جلوه بکند و با این هدف ما آموزش لازمی به امیرحسین میدادیم. در این مورد کاملاً نقشه زیرنظرش بود. لازم به توضیح بود. ما قبلاً این نقشه را در حدود ۵۰ مورد کلاسه کرده بودیم، مورد به مورد نوشته بودیم. تمام لحظه به لحظه و ریزهکاریهایی که باید انجام میشد و دقیقاً این رفیق در معرض آن قرار گرفته بود.
نقشه اینطور شروع شده بود که در حدود ساعت ۹ شب تلفنی از خارج میشد به سروان احمدیان درحالیکه سایر نگهبانان و معاون افسر نگهبان، البته ما معاون افسر نگهبان را به همان دلیل، آن شب شرایطی فراهم کردیم که به مرخصی برود. [باید زمانی که] سایر نگهبانها و راننده، بهخصوص کلیددار در دفتر بودند تلفن صورت بگیرد و خبر یک فرار در واقع از نظر ما قلابی به این رفیق ما داده شود. قرار نبود خبر فرار داده شود، بلکه یک تلفن عادی صورت میگرفت و وانمود می شد که در مورد فرار است و این رفیق طبق نقشه مسئله را برای مأمورین داخل زندان مطرح کند. بدینترتیب با به وجود آوردن یک وضع بحرانی و توجه دادن تمام مأمورین و نگهبانان به اوضاع داخل بند عادی، یعنی بندی که زندانیان عادی در آن بودند و احتمال میرفت که زندانیان از آنجا قصد فرار دارند، ما فرصت مناسب پیدا کنیم برای فرار خودمان. در واقع ما مسئله را از یک جهت پیچیده میکردیم. یعنی خود مسئله فرار را طرح میکردیم و زندان را به حالت بحرانی در میآوردیم. همه را هشدار میدادیم و هوشیار میکردیم. اما سمت این هوشیاری آنها و جهت اصلی بحران را از خودمان دور میکردیم. موضوع این بود که درهرحال در این شرایط قابل اجرا بود و ما میتوانستیم از آن استفاده کنیم. طبیعی بود بلافاصله اقدامات شدیدی برای حفاظت منطقه درنظر گرفته میشد. بلافاصله تمام بندها شروع به گشتن میشد. از توی آنها مقادیری آهنبر و اره پیدا کردند که مأمورین به شدت به وحشت افتاده بودند. درحالیکه ما آنها را خودمان در آنجا گذاشته بودیم. چاقو بهدست آوردند که وحشت آنها بیشتر شد. بلافاصله مطابق طرح احمدیان باید این افرادی که ظن قوی میرفت که آنها قصد فرار دارند و در میان آنها یک قاتل بود و یک متهم به خرید و فروش هروئین و یکی دو نفر دیگر را احضار میکرد و شروع میکرد از آنها بازجویی کردن و آنها را به بند مجرد منتقل میکرد. تمام این صحنهها میبایستی کاملاً طبیعی برگزار میشد، مثلاً در مورد تلفن مطابق طرح، این رفیق میباید بلافاصله عکسالعمل قاطع نشان میداد، یعنی با عصبانیت بلند میشد و تلفن را بر زمین میکوبید. بعد یکی دو تا سیگار میخواست و شروع به قدم زدن میکرد. بعد طبیعتاً مامورین میپرسیدند چی شده و قضیه از چه قرار است. بعد طبق جریان مسئله مطرح میشد. البته معلوم بود که ممکن است توی این جریان اوضاع از دست ما در برود، ما حساب این را هم کرده بودیم. کما اینکه به یک شکلی هم بروز کرد. بهعنوان مثال رانندهای داشتیم که آدم باتجربهای بود. یادش به خیر آدم خیلی خوبی بود. این به رفیق ما پیشنهاد کرده بود که حتماً مامورین اضافه از شهربانی بخواهند یعنی از شهربانی ساری مأمور اضافه درخواست نمایند. درحالیکه [این کار] طرح ما را ضایع میکرد. یا طرحهای دیگری هم در این زمینه میدادند که ما حساب اینها را کرده بودیم. یعنی قرار اینطور بود که بعد از اینکه مسئله تلفن مطرح شد و بعد از اینکه اقدامات اولیه برای جستجوی اینکه اصلاً فراری مطرح است [یا نه]، در آن موقع احمدیان اقدام به یک مشاوره ظاهری با آن افراد بکند و بخواهد که طرح خودش را به آنها اعمال نماید. اما این یک حدی داشت یعنی در یک لحظه مناسب احمدیان باید کاملاً نظرات خود را به آنها اعمال میکرد و کاملاً فرماندهی را در دست میگرفت. اگر میخواستیم کار بدون مشاوره مأمورین بگذرد ممکن بود که بحث به جاهایی بکشد یا پیشنهادهایی داده شود که دیگر به آسانی انجام طرح ممکن نباشد. حتی این را هم پیشبینی کرده بودیم که اگر امکانپذیر نشد و طرح به شکست انجامید احمدیان لو نمیرفت و طرح ما لو نمیرفت. مثلاً اگر رئیس زندان یا کسان دیگری را خبر میکرد قضیه خیلی مشخص بود، چیزهایی پیدا شده بود، تلفن شده بود و از این طریق حتی اگر ما موفق شده بودیم فرار بکنیم، اگر ما از زندان بیرون نرفته بودیم مسئله قابل حل بود و هیچ ظن و شکی هم به احمدیان نمیرفت. این قسمت طرح [را] که قرار بود مطابق نظرات خود ما ولی از زبان خود مأمورین بیرون بیاید با موفقیت به انجام رساندیم و علیرغم پیشنهاد تقریباً اصرارآمیز یکی از این افراد دال بر احضار افراد ذخیره از قرارگاه مرکزی پلیس، همگی متقاعد شدند که طرح استقرار فوقالعاده افراد در داخل بندها به مورد اجرا گذاشته شود. این مسئلهای بود که خیلی برای ما حیاتی بود و تعداد زیادی از افرادی که در حال استراحت بودند همه به داخل بند عادی فرستاده شدند و در آنجا متمرکز شدند تا با هرگونه حادثه اتفاقی، مثلاً مقابله کنند. تعداد نسبتاً زیادی از این مأمورین در داخل بندها جا گرفتند و مأمورینی که داخل برجها بودند و مأمور نگهبان مسلح دم در و کلیددارهایی که در طول راهروها حرکت میکردند و خود افسر نگهبان. همانطور که گفتم معاون افسر نگهبان و یک کلیددار قدیمی که آن هم مرد باتجربهای بود قبلاً در آن شب بر اساس محاسبه به مرخصی فرستاده شده بودند.
قبل از اینکه این قسمت را تمام کنم یعنی بیشتر توضیح بدهم، لازم است بگویم که ما راجع به ترکیب افراد و ترتیب مسئولیتها و مکانهایی که باید این نگهبانها قرار داده میشدند قبلاً بررسیهایی کرده بودیم. یعنی در طی مدت حدود چهارماه این طرحمان را دنبال میکردیم. در آنجا هر کدام از این افراد از نظر روانی، از نظر خصوصیات و از نظر خصائلشان، از نظر اعتقادات و فرهنگشان مورد ارزیابی قرار گرفته بودند. حتماً میدانید مأمورین زندان عمدتاً از آدمهای زحمتکش هستند. از دهقانها و عناصر پایین جامعه هستند که عموماً تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرند و بهخصوص از نظر فقری که دارند قبول میکنند و روی میآورند به دستگاه دولت. عمدتاً ما مشاهده میکردیم که همه اینها نارضایتیها و فکرهایی داشتند و بهخصوص آنها را گول زده بودند. یعنی به حساب سربازی اینها را آورده بودند. بعد به آنها قول داده بودند که همین مدت جزو خدمت آنها حساب میشود و مزایایی دارند و خیلی چیزهای دیگر از این قبیل و اینها را کشیده بودند به این راه. درهرحال ما اینها را طبقهبندی کرده بودیم و عناصری بودند که از نظر ما هر کدام در یک موضع خاصی گمارده میشدند. مثلاً کسی که باید دم در قرار میگرفت و مسئولیت نگهبانی مسلح دم در را عهدهدار میشد، مسلماً تفاوت داشت با آن کسی که بالای برج بود، چون هر کدام از اینها از نظر اداری هم وظایف مختلفی را بهعهده دارند. یک کسی که مثلاً در اتاق افسر نگهبان منشی است و وظایفی را در آنجا بهعهده دارد عموماً روحیاتی دارد که با کلیددار فرق دارد. مثلاً کلیددار بودن مسئولیت خاصی دارد که در زندان حتی ممکن است که یک کادر بالا هم نتواند به او دستور بدهد. یا همینطور کسی که دم در مسلح است میتواند از وارد شدن یک عنصر حتی با درجه فرماندهی شهربانی هم به آنجا جلوگیری کند. یعنی یک همچین اختیاری را در زندان بهطور خاص به اینها دادهاند تا از هرگونه فرار احتمالی و هرگونه واقعهای از این قبیل جلوگیری شود و آنها بتوانند با اینگونه سازماندهی مسئولیت بیشتری بهعهده بگیرند. ما هم بر اساس همین مسئله در واقع سازماندهی عکس، یا سازماندهی معکوسی در آنجا بهوجود آوردیم. افرادی که در این مواضع قرار میگرفتند، میتوانستند با آن طرح ما هماهنگی داشته باشند.
حالا ممکن است برای شما این سؤال پیش آید که آیا این تغییر و تبدیلات از چشم رؤسای دیگر زندان پنهان میماند و ممکن نبود که آنها متوجه قضایایی بشوند؟ مسلماً فرض این است، اما قضیه این است که مطابق قوانین زندان افسر نگهبان میتواند، یعنی جزء اختیاراتش بود که مأمورین خودش را در مواقع مقتضی در مواضعی که لازم میداند که بهتر میتوانند مسئولیت نگهبانی خودشان را اجرا کنند، قرار بدهد. به همین دلیل ما از حدود ده روز قبل از شروع عملیات این ترکیب جدید را در سازماندهی نیروهای حفاظتی زندان بهوجود آوردیم. لیستی تهیه کرده بودیم از تمام افراد با خصوصیات و خصلتها و نقطهنظرها و زندگیشان و وضعیتشان و نارضایتی آنها. ما این احتمال را هم گذاشته بودیم که اگر اتفاقی رخ داد این اتفاق مسلماً برحسب مواضع و نظرات خاص آنها ممکن بود برای ما عواقب و نتایج مختلفی بهوجود بیاورد، بنابراین حتی افرادی که در اینجاها در مواقع و مواضع حساس گمارده شده بودند مثل برجها و دم درب از عناصری انتخاب شده بودند که حداقل ضربه را برای ما، در صورت بروز حادثه داشته باشد.
مسئله قابل اهمیت بعدی برای ما این بود که وقتی ما میخواستیم این عناصر را از برجها پایین بیاوریم، ممکن بود که رفقای دیگر اینها که در داخل بندها بودند اینها را ببینند و یا متوجه بشوند که برجها خالی است و دچار وحشت و اضطراب گردند. یعنی برای ما این مسئله بود که از حدود ۱۰ شب که طرح اجرا میشد تا حدود هفت یا شش صبح که ما قصد داشتیم خودمان را به تهران برسانیم زندان وضعی داشته باشد در یک حالت بیم و امید، بیم و امیدی که ناشی از ترس از فرار افرادی که ما برایشان در واقع قرار داده بودیم یا به آنها القاء کرده بودیم که ممکن است فرار بکنند، زندان را فرا گرفته باشد؛ اینها قادر به هیچگونه واکنش و عکسالعملی نباشند. اینها میتوانستند مثلاً با یک هایوهوی جمعی زندانیان را هم به کمک خودشان بخوانند، یا مثلاً افراد خارج از زندان را متوجه خودشان بکنند و طبیعتاً افراد گشتیهای پلیس که در آنجا رفت و آمد میکردند و اتفاقاً یکی از مهمترین مسائل ما همین بود که بعداً توضیح میدهم، اینها را متوجه کنند. طبیعتاً ممکن بود طرح مثلاً حدود دو بعد از نیمه شب لو برود و ما را در راه ساری تهران دستگیر کنند یا برخورد بکنند. البته نمیتوانستند دستگیر کنند. مسلماً برخورد صورت می گرفت. بنابراین یکی از مسائل دیگر برای ما در این سازماندهی جدید، یعنی وضع بحرانی[ای] که ما بهوجود آورده بودیم و سازماندهیای که کلی از امور ما و نفرات زیادی از آنها را در بندهای عادی متمرکز کرده بود، باید طوری صورت میگرفت که عناصر برجها دور از نظر سایر نگهبانها، از برجها پایین آورده میشدند و در جاهایی که از طرف آنها دید نداشت گمارده میشدند و در واقع آنها هم به یک نحوی محبوس میشدند. این عمل هم با تدابیر و نقشههایی صورت گرفت. با محملهای مناسبی که البته هسته اصلی این محملها القاء این نقطهنظر بود که مأمورین فکر کنند عوامل خودی در طرح این فرار یعنی فرار قلابی، که ما برای آنها در جلوی نظرشان قرار داده بودیم دست داشتهاند. یعنی از عناصر خود زندان به این عمل کمک شده و لوازم و وسایلی که در داخل زندان کشف شده، طبیعی است که نمیتوانسته وارد شود مگر به کمک خود مأمورین. البته سوابق زیادی در زندانها هست، چون ما در جاهای مختلف و در زندانهای مختلف هم دیدیم که افسرها و خود مأمورین اصلی زندان و حتی مأمورین عالیرتبهشان در مسئله قاچاق هروئین و موادمخدر نقش تعینکننده دارند. یعنی همانها هستند که هروئین را از بیرون با قیمت خیلی ارزانتر تهیه میکنند و در داخل زندان با قیمت خیلی گرانتر به زندانیان میفروشند. و باز خود آنها هستند که به نحوی همینها را لو میدهند و جایزه میگیرند و تشویق میشوند. یعنی قضیه بیاعتمادی یک جریان جاری و تقریباً عمومی در زندانها است. ما هم از همین جو عمومی زندانها استفاده کردیم که در واقع هیچکدام به قول معروف به چشمشان اعتماد ندارند و طبیعی هم هست که در یک سیستم ارتجاعی همینطور باشد. خلاصه برای آنها اینطور وانمود شد که خود عناصر محافظ و نگهبانهای زندان در این جریان دست دارند. بنابراین طبیعی بود که این عناصری که از برجها پایین میآمدند و عناصری که دم درب مسلح بودند برای اینها اینطور تفهیم بشود که شما باید خود را از دید اینها محفوظ نگهدارید و تازه اعمال خود آنها را مراقبت بکنید. یعنی اعمال رفقای دیگرتان را بهطور غیرمحسوس مراقبت کنید. بدینترتیب میتوانستیم بهجز نگهبان مسلح دم درب، تمام نگهبانهای دیگر را به داخل بند بفرستیم و در واقع آنها را به یک نحوی زندانی کنیم بدون اینکه خودشان متوجه باشند. ضمناً مسئله افراد برج باز اهمیت بیشتری دارد. ما حتی نمیباید میگذاشتیم که هر چهار نفر افراد برج مطلع بشوند که رفقای دیگرشان بالای برجها نیستند. ما باید آنها را تکتک احضار میکردیم. اینها بهعهده احمدیان بود. طی محملهای مناسبی آنها را به مسئولیتهای حساسی که برایشان در داخل بندها درنظر گرفته شده بود [میگمارد]، یعنی اینطور به آنها وانمود میشد که مسئله مهمی است و تنها تو باید این کار را بکنی و الی آخر. به این ترتیب تمام افراد برجها به داخل بندها فرستاده شدند. مأمور مسلح دم درب هم با حیله مناسبی خلع سلاح و به داخل بند آورده شد و مسئولیت خاصی نیز بهعهده او گذارده شد. منتها مأمور مسلح دم درب اینطور تصور میکرد که افراد دیگری هستند که بلافاصله بعد از آمدن او به داخل بند جای او را خواهند گرفت. یعنی اینطور تصور میکرد که در اتاق پهلویی، اطاق افسر نگهبان یکی دو تا از رفقایش هستند و آنها مشغول لباس پوشیدن و آماده شدن هستند که بروند به جای او کشیک دهند و او مثلاً بهدلیل موقعیت و روحیات خاصی که دارد باید در یک مکان خاص قرار بگیرد و از آنجا زندان را کنترل بکند. بنابراین مأمور مسلح دم درب متوجه نمیشد که پُست دم درب ترک شده. به این ترتیب ما میتوانستیم تمام افراد را به داخل بندها بفرستیم و تقریباً زندان به تصرف ما درآید. این را هم قبلاً بگویم که به کلیددار توصیه شده بود، از طرف احمدیان، که هر بار به داخل بند میرود کلیدها را با خودش نبرد. یعنی بهدلیل اوضاع بحرانی کلیددار که همیشه کلیدها همراهش بود و در پشت درهای بسته حرکت میکرد کلیدها را در اطاق افسر نگهبان قرار بدهد و بدینترتیب خودش هم به اعتباری به زندانی افسر نگهبان درمیآمد.
- نویسنده : محمدتقی شهرام
- منبع خبر : کتاب فرار از زندان، اوضاع سیاسی ایران و مبارزه مسلحانه



Wednesday, 29 October , 2025