محمدتقی شهرام (۱۳۲۶–۱۳۵۹) از رهبران سازمان مجاهدین خلق ایران بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به جرم قتل برخی از اعضای سازمان محاکمه و اعدام شد. او در مصاحبه‌ای، خاطرات خود از فرار از زندان‌ ساری را بازگو کرده است.

آقای شهرام شما بگویید در چه تاریخی دستگیر شدید و چه مدتی در زندان بودید؟

من در تاریخ اول شهریور ۵۰ دستگیر شدم، یعنی همزمان با ضرباتی که از طرف پلیس رژیم بر نیروهای مبارزِ سازمان‌های انقلابی وارد آمد. در آن موقع یعنی تا قبل از اینکه کمیته مشترک ساواک و شهربانی تشکیل شود، در اواخر ۵۰، عمده کارهای پلیسی سیاسی ایران به‌عهده سازمان امنیت بود. به این دلیل بعد از دستگیری، مبارزین را به شکنجه‌گاه اوین می‌بردند که یکی از پایگاه‌های ساواک در حوالی تهران است. من همراه دو رفیق دیگرمان در یک خانه تیمی غافلگیر شدیم و در همان شب اول شهریور دستگیر شدیم. بلافاصله ما را به اوین منتقل کردند. البته ما در آن موقع نمی‌دانستیم که اینجا کجاست، چون چشممان را بسته بودند و علاوه بر آن کت‌های ما را روی سرمان می‌انداختند، درحالی‌که دستبند از پشت زده بودند. در آنجا هم به همین شکل بدون اینکه چشم‌ها باز شود و سرپوش‌ها برداشته شود، تا مدتی که به بازجویی برسد، به همان شکل نگه داشتند. شما در خاطرات و یادداشت‌ها و نشریاتی که برخی از رفقایی که توانستند، امکان پیدا کنند و از زندان بیرون بیایند و گوشه‌هایی از آنچه که دیده بودند را توضیح بدهند، حتماً دیده‌اید و مطلع هستید که چه شرایطی در اوین موجود بود. از شکنجه‌های متوالی، از ساعت‌ها شکنجه با کابل، سوزاندن و… که بنا بر اهمیت اطلاعاتی که گمان می‌کردند افراد مورد شکنجه دارند از شیوه‌ها و ابزار گوناگونی علیه آنها استفاده می‌شد.

مدت سه ماه دوران بازجویی من طول کشید. در روزهای متوالی، ساعت‌های متوالی، بازجویی‌ها هر موقع شب، روز، نیمه‌شب هر لحظه احضارمان می‌کردند و به اطاق‌های شکنجه می‎‌بردند. پس از این مدت که فعلاً در این باره دیگر صحبت نمی‌کنم، درباره شرایط اوین، که خودش احتیاج به بحث بیشتری دارد و الان خیلی خشونت‌بارتر از آن در زندان‌های کمیته وجود دارد. طبیعیست که هرچه مبارزه خلق اوج می‌گیرد، همان اندازه هم دشمن خشونتش را بیشتر می‌کند؛ همان مقدار که دشمن آینده‌اش را تیره و تار می‌بیند، همان اندازه بر سبعیتش افزوده می‌شود. اینها طبیعی است و ما جز این انتظاری نداریم.

بعد از آن، مدت کمی در زندان قزل حصار ما را نگهداشتند. ما برای مدتی قرنطینه بودیم. مدتی هم در زندان قزل قلعه بودیم، حدود دو ماهی. بعد از زندان قزل قلعه، قزل حصار و بعد هم مدتی در زندان موقت شهربانی که الان تمام آن و بندهای عادی‌اش که آن موقع حدود دوهزار زندانی جای می‌گرفت، همه‌اش به زندانیان سیاسی اختصاص دارد و زیرنظر خود کمیته است. یعنی زندانی که مخصوص بازجویی و شکنجه است و بیش از هزار نفر گاهی اوقات در آن زندانی‌اند و تحت بازجویی. آن موقع تخلیه نشده بود و هنوز زندانیان عادی آنجا بودند. بعد از آن به قصر آمدیم. بند شماره ۳. در این مدت مسائل زیادی را دیدیم و چیزهای زیادی آموختیم. زندان درس‌های بزرگی دارد برای آدم. بعد در جریان برخوردهایی که پیش آمد و حرف‌هایی که همیشه در زندان‌های سیاسی موجود است، عده‌ای را تبعید کردند؛ برای زهر چشم گرفتن از دیگران یا به عنوان یک عامل دیگر که برای فشار بر زندانی سیاسی به‌کار می‌رود یعنی مسئله تبعید. عده‌ای از رفقا منجمله من و رفیق عزیزمان حسین عزتی را تبعید کردند به زندان ساری. همینطور عده‌ای را به زندان برازجان تبعید کردند و عده‌ای هم به زندان سنندج. ازجمله کسانی که به زندان سنندج تبعید کردند رفقا یکی پرویز یعقوبی بود، دیگری محمد فارسی که اولی از مجاهدین خلق و دومی از گروه ستاره سرخ بود. البته بعد از فرار از زندان ساری پلیس مجبور شد که تمام زندانی‌های تبعیدی را بیاورد به زندان‌های مرکز یا شیراز و مشهد، که تمرکز به‌وجود آورده بودند، یعنی اینکه دیگر نمی‌توانستند اعتماد بکنند به زندان‌های دور افتاده و سیستم حفاظت این زندان‌ها.

 

اگر ممکن است برای ما توضیح بدهید که شما به چه نحو ترتیب فرار را دادید؟ آیا برنامه‌ای از قبل تعیین شده داشتید، یا اینکه موقعیت مناسبی پیش آمد و شما توانستید فرار کنید؟

شما خوب می‌دانید که یک انقلابی رزمنده هیچ‎وقت، در هیچ شرایطی نمی‌تواند از مبارزه خودش غافل شود. مبارزه‌ای که نه به‌عنوان یک کار فرعی در حاشیه زندگی بلکه در متن زندگی، در اساسی‌ترین محتوای زندگی خودش آن را پذیرا شده. بنابراین اسارت ما در دست دشمن نمی‌توانست مرحله‌ای را از مبارزه برای ما دربر نداشته باشد.

این مرحله مسلماً نوع جدیدی از مبارزه را در مقابل ما قرار می‌داد. این نوع جدید چه بود؟ ما به کار مخفی سیاسی

خودمان در داخل زندان ادامه می‌دادیم، به کار تبلیغی‌مان، به کار خودسازی و پرورش سیاسی و ایدئولوژیک خودمان می‌پرداختیم. سعی می‌کردیم با استفاده از تمام شرایط ممکن، هرچند که این شرایط به‌دلیل جَّو بسیار خشنی که پلیس وحشی ایران به وجود آورده بود، بسیار محدود بود، ولی ما از حتی کوچکترین شرایطی که ممکن است به‌وجود بیاید استفاده می‌کردیم. برای یک انقلابی همیشه این شرایط موجود است. اینطور نیست که همه عوامل مثبت محو شده باشد. ما معتقدیم که هر شرایطی مجموعه‌ای از عوامل متضاد است. اگر پلیس خشونت به خرج می‌دهد، اگر زندانیان را مضروب می‌کند و حتی تا سر حد مرگ کتک می‌زند و شکنجه می‌دهد، این برای ما از یک طرف در واقع تنها تحمل رنج و دردی [است] که این شکنجه‌ها دارد، و از طرف دیگر تحملی است که زندانی در مقابل شداید پیدا می‌کند. تحمل و مصونیتی که در مقابل رنج‌ها به‌دست می‌آورد، در نتیجه بالا رفتن و ارتقاء آن روحیه انقلابی که یک مبارز همواره در طلب آن است. بنابراین ما هیچ ترس و باکی نداریم که حتی مورد حمله و شکنجه باشیم. اما علی‌رغم همه این شرایط سخت و خشونت‌بار ما به کار خودمان، به مبارزه خودمان به انواع گوناگون در داخل زندان ادامه می‌دهیم. یکی از شرایط مهم مبارزه مسلماً برای یک انقلابی اسیر تدارک مستمر و مداوم فرار است که در واقع اساسی‌ترین وجه مبارزه را داخل زندان تشکیل می‌دهد.

ما درست است که به دست دشمن اسیر شدیم، اما هیچ‌وقت اسارت را قبول نکردیم و نمی‌توانیم قبول کنیم. همانطور که خلق ما علی‌رغم اسارت در چنگال امپریالیزم جهانی، در چنگال استثمارگرانی که تا آخرین قطرات خون او را می‌مکند و می‌دوشند ولی باز دست از مقاومت، دست از مبارزه، دست از فداکاری و جانبازی برنداشته است. تاریخ ۵۰ سال اخیر از مبارزات خلق ایران، گواه این مطلب است.

بدین‌ترتیب قضیه فرار ما هم به این شکل نبود که (آنطور که شما مطرح کردید) فرصتی دست داد و ما هم فرار کردیم. همانطور که گفتم این فرصت‌هایی بود که خودِ یک مبارز می‌سازد و ما وظیفه داریم چنین امکاناتی و چنین فرصت‌هایی را به وجود بیاوریم. به‌خاطر می‌آورم موقعی که بعد از یک سلسله بازجویی‌ها و گذشت دوره‌های محاکمه نظامی و ماندن در زندان‌ها بعد از چند روز متوالی، یادم می‌آید حدود ساعت ده و نیم شب بود و من و ۵ نگهبان مسلح که در تمام طول راه حتی لحظه‌ای هم از ما غافل نبودند، حتی برای قضای حاجت هم (معذرت می‌خواهم) نه خودشان می‌رفتند و نه حتی به ما اجازه می‌دادند که از آن وسیله نقلیه‌ای که ما را به آنجا رسانده بود پیاده شویم.

وقتی ما به زندان ساری رسیدیم، من به دیوارهای حدود ۱۱ متر و برج‌های عظیم نگهبانی که در چهارگوشه این زندان دورافتاده از شهر نگاه می‌کردم، یک لحظه به‌نظرم رسید که چگونه ممکن است فرار کرد. درحالی‌که ظاهراً به‌نظرم می‌آمد مثلاً امکانات زندان‌های دیگر از این نظر بهتر باشد.

به‌هرحال باید ناامید نمی‌شدیم، یعنی در واقع ما باید در پی ساختن آن امکاناتی می‌بودیم که ما را به آن هدفمان می‌رساند. طبیعتاً هیچ‌وقت انسان در جریان زندگی‌اش، حتی در جریان زندگی معمولی‌اش نمی‌تواند به آن هدف‌هایی که دارد به‌طور ساده برسد. یعنی شرایط هیچ‌وقت اینطور نیست که همه چیز را برای انسان آماده کند، بنابراین ما هم باید امکانات را می‌ساختیم. این امکان مسلم در رابطه با آن شرایط خاصی بود که ما در آن قرار گرفته بودیم.

 

ببخشید منظور از امکانات و شرایط خاص که می توانست موجود باشد افراد درون زندان بودند؟

آن‌موقع ما نمی‌توانستیم به هیچ‌وجه این فکر را بکنیم. ولی خُب اگر این هم بود، کمااینکه ما هم به همین طریق توانستیم این شرایط را بسازیم، باید استفاده می کردیم. ولی در واقع من به هیچ‌وجه شخصا هیچ ایده‌ای در ابتدای ورود به زندان ساری نداشتم.

***

تا آنجایی که ما می‌دانیم شما در مسئله فرارتان با یکی از افسران وابسته به رژیم، ستوان امیرحسین احمدیان همکاری داشتید، حتی بعدها ایشان به سازمان شما پیوستند، آیا شما قبلاً ایشان را می‌شناختید؟

نه‌خیر. به هیچ‌وجه من ایشان را قبلاً نمی‌شناختم. فقط وقتی که وارد زندان شدم با ایشان آشنا شدم.

 

پس شما چطور در بین آن همه مأمورین و افسران زندان ایشان را انتخاب کردید؟ چطور به ایشان اعتماد کردید؟

می‌دانید مسائل متعددی هست که من نمی‌توانم همه آنها را در این جلسه و تحت این سؤال در واقع جواب بدهم، ولی می‌توانم اشاره کنم به برخوردهای خاصی که این رفیق ما، احمدیان با مردم داشت، به‌خصوص با زندانیان محرومی که به اصطلاح مجرم بودند و در آنجا سال‌های متمادی زندانی بودند. برخوردهایی که این رفیق ما با آنها داشت حاکی از یک حسی بود که به خوبی می‌شد احساس بکنی، البته با یک مقدار نگرش عمیق‌تر که چگونه او می‌تواند، درد و رنجی را که آنها می‌کشند بفهمد. رفتار او با زندانیان توأم با دلسوزی و حس تعاون بود. او نمی‌خواست برخلاف مأمورین و افسران دیگر این ظلم بی‌حدی را که به این افراد در جامعه وارد می‌شود و در زندان بر آنها مضاعف وارد می‌آید، باز هم شدت بیشتری بدهد. بعدها که بیشتر با او آشنا شدیم، دیدیم که زندگی گذشته خود این رفیق، زندگی‌ای بود سراسر رنج. او از یک خانواده کارگری بود. پدرش کارگر کارخانه‌ای بود در شاهی که ۳۷ سال سابقه کار داشت. در واقع خودش فرزند رنج بود و می‌توانست این مسئله را درک کند. در واقع کاملا به همین دلیل، یعنی به‌دلیل همین رنج بود که هنوز هم در سیستم حل نشده بود. به این دلیل، خُب، بالاخره می‌توانستیم تشخیص بدهیم. در طی جریاناتی، یک برنامه تقریباً درازمدت تعلیماتی.

 

با توجه به سیستم پلیسی که در ایران حاکم است آیا مشاهدات شما کافی بود که به‌عنوان یک عضو سازمان انقلابی و با معیارهایی که در یک سازمان انقلابی حاکم است، شما به ایشان اعتماد کنید و آیا این خطر نبود که پلیس بخواهد به‌وسیله این دام به سازمان شما از بیرون رخنه کند؟

اتفاقاً ما دقیقاً حساب این قضیه را هم کرده بودیم. به همین دلیل صرف‌نظر از تمام آن آزمایشات و مراحل آموزشی که گذشت، مراحل تعلیماتی که طی کردیم، آزمون‌هایی [هم] به‌عمل آوردیم. در طی این دوران ترتیب فرار طوری بود که حتی در صورت موفقیت ما این احتمال را هم گذاشته بودیم که حتی به نحوی پلیس ریسک کرده باشد و اجازه دهد که ما از زندان خارج شویم، با این حساب که مطابق با برنامه احتمالی خودش ضربات بیشتری از این طریق در بیرون به ما بزند. یعنی این حساب را ما کرده بودیم و به همین دلیل برنامه طوری تنظیم شده بود که حتی این احتمال را منتفی می‌کرد. البته این مسئله بود، یعنی حتی یک درصد این احتمال را گذاشته بودیم که موقع خروج از زندان با آتش رگبار مسلسل پلیس روبرو شویم و در واقع نهایتش به اینجا بکشد. ولی این را در واقع پذیرفته بودیم و این مسئله نفوذ هم قبلاً با آن طرحی که ما برای فرار داشتیم، در واقع مسئله‌اش منتفی است. البته علی‌رغم همه آن آزمون‌ها و امتحاناتی که ما به‌عمل آورده بودیم، این حساب را هم کرده بودیم.

 

تکیه شما بیشتر روی آزمایش‌ها و آزمون‌ها و آموزش‌هایی که در آن مدت سه یا چهار ماه بود، بیشتر بود یا این احتمالات خطری که می‌دادید؟ دیگر اینکه این آزمایش‌ها و آزمون‌ها چه بود؟

همانطور که گفتم ما به‌طور کلی روی شناخت خودمان تکیه می‌کردیم و این شناخت چیزی بود که در عرض سه چهار ماه کار تقریباً مستمر و حساب‌شده سیاسی ایدئولوژیک با این رفیق به‌دست آورده بودیم. البته ما آن رفیق را دورادور در همان اوایل به‌دلیل برخی نمودهایی که می‌دیدیم زیرنظر داشتیم و این دوران کار هم نظر ما را تأیید می‌کرد و نتایج این دوران بود که ما را در واقع نسبت به برنامه‌مان خوش‌بین می‌کرد و ما به‌طور تقریباً تصاعدی پیش می‌رفتیم.

راجع به آن آزمون‌ها و آزمایش‌ها فکر نمی‌کنیم ضرورتی داشته باشد به‌طور ریز بحث کنیم، چون به همان شرایط اختصاص دارد ولی درهرحال ما توانستیم در سطح زیادی به رفیقمان با همان معیارهای علمی و سازمانی خودمان اعتماد کنیم.

  • نویسنده : محمدتقی شهرام
  • منبع خبر : کتاب فرار از زندان، اوضاع سیاسی ایران و مبارزه مسلحانه