قسمت قبل
سؤالی داشتم در مورد سازماندهی که اشاره کردید. با توجه به روحیات افرادی که در زندان بودند، یعنی مأمورین، شما این سازماندهی را انجام دادید. ممکن است برای ما این توضیح را بدهید که شما چگونه و به چه ترتیب با تکتک روحیات آنها آشنایی پیدا کردید؟
مسئله خیلی روشن است. همان فردی که در برج نگهبانی می داد، یک دورهای هم در مجرد پیش ما بود و آنجا نگهبانی میداد. ما در این مدت میتوانستیم او را بشناسیم یعنی در عرض مدت چهارماه ما با تمام این افراد از نزدیک زندگی کردیم، چون میدانید یک نگهبان همانطور که با زندانی خود طرف است، با او زندگی میکند. ما در همین جریان زندگی بود که توانستیم آنها را خوب بشناسیم و تحلیل ما از آنها در واقع تحلیل روانی- اجتماعی بود. ما اینها را از نظر تمام این خصوصیات و موضعگیریهای مختلفی که در طول برخوردهای مختلف با ما در زندان داشتند [شناختیم]. اینها اجباراً موضع گرفته بودند چون میدانید ما در تمام طول مدتی که آنجا بودیم با مقامات زندان برخوردهای زیادی داشتیم. اگر فرصتی شد و جایش بود در این باره صحبت میکنیم. همین برخوردها به ما اجازه میداد که تکتک آنها را با موضعگیریهای مختلفی که میکردند بشناسیم.
حالا ممکن است این سؤال برای شما پیش بیاید که علیرغم همه هوشیاری که بهعمل آمده بود و چشمهایی که باز شده بود، چگونه در مقابل چشم همه اینها ما حرکت کردیم و آمدیم از زندان بیرون. در این موقعیت ما در مجردی بودیم و در مجردی دو نگهبان پاس میدادند. مطابق طرح میبایستی بین ما و نگهبانها برخوردی پیش میآمد و طبیعتاً این برخورد کشیده میشد به افسر نگهبان و افسر نگهبان میبایست این برخورد را حلوفصل میکرد و حلوفصل این مسئله کشیده میشد به اطاق افسر نگهبان و الی آخر. در آنجا بود که ما میتوانستیم در واقع از این
حصارها تحت یک محمل طبیعی بگذریم. البته این را به شما بگویم قضیه خیلی به سادگی در اینجا توضیح داده میشود، در آنجا خُب، مشروط است به خیلی از شرایط و اجرای خیلی از قضایا که مسئله کاملاً طبیعی جلوه کند. هرچند بهدلیل استحکام موقعیت ما در زندان بهخصوص برخوردهایی که با رئیس زندان کرده بودیم و برخوردی که با دادستان ارتش که به آنجا آمده بود داشتیم و به عنوان یک مبارز اسیری که چیزی ندارد از دست بدهد [و] در جریان مبارزه است، یعنی در آنجا آخرین حد فشاری که رژیم میتوانست به ما وارد بیاورد آورده بود و بنابراین دست ما باز بود برای هرگونه عکسالعملی و آنها این را دیده بودند.
مطابق طرحِ ما علیالقاعده، ما از آن شرایط استثنایی که برای حالت بحرانی زندان وضع شده بود، سرپیچی میکردیم. باید طبیعتاً نگهبانان زندان به ما تذکر میدادند و ما اجرا نمیکردیم و برخوردی پیش میآمد که این برخورد کشیده شود به جای باریک و دخالت افسر نگهبان که البته در اینجا این قسمت طرح اجرا نشد. این ناشی از این بود که ما موقعیت خودمان را کم برآورد کرده بودیم. یعنی آنها در مقابل سرپیچی ما از ضوابطی که استثنائاً آن شب میبایست اجرا میشد چشمپوشی میکردند. یعنی به هیچوجه حالت تعرضی و اعتراضی به خود نمیگرفتند و ما مانده بودیم معطل که قضیهای پیش نمی آید و الان چه باید کرد و آن برخورد موردنظری که ما دنبالش بودیم چگونه میشود پیش آورد که این مسئله را هم در همان مرحله بهطور خاص خودش حل کردیم و توانستیم در آن موقع با برخوردی که با خودِ افسر نگهبان پیدا کردیم از در مجردی خارج شویم و از آن سلسه موانع دربهای مشبک آهنین هم گذشتیم که [دیگر] قضیه حل بود.
البته این مطلب را توضیح بدهم که قبلاً ما توسط احمدیان چندین قفل محکم خریده بودیم، قفلهایی بود که شکل خاص داشت و به این سادگی هم باز نمیشد. ما بعدها فکر کردیم به احمدیان بگوییم که بعد، وقتی که مقامات خارج میآیند و خواستند آنها را باز کنند شاید ساعتها معطل بشوند؛ بهخاطر اینکه قفلها را باز کنند؛ و این موضوع هم که کلید قفلها دست خودمان بود و از آن قفلهای معمولی نبود که شهربانی داشته باشد و به این سادگی بتواند باز کند. یعنی ما این شق را در اینجا قبول کرده بودیم و درنظر گرفته بودیم که اگر مسئلهای پیش آمد و آنها خواستند به داخل زندان بروند به این سادگی برای آنها امکانپذیر نباشد. یعنی مثلاً قفلساز بیاورند یا اره بیاورند باز کنند و چون چندین قفل بود مدتی طول خواهد کشید. یعنی به همین دلیل قفلهایی پیدا کرده بودیم که از این قفلهای معمولی شهربانی نباشد. بدینترتیب ما از آن موانع عبور کردیم، قفلها یکییکی زده شد بدون اینکه عناصر دیگر غیر از دو نگهبان زندان مجرد [بفهمند] که برای آنها اینطور عنوان شد که ما را برای اینکه وضع استثنایی را نقض کردهایم، منتقل میکنند به اطاقی که در قسمت بهداری زندان بود. برای آنها اینطور جلوه داده شد که برای اینکه ما اوضاع را بههم نزنیم و اتوریته اینها را نسبت به آنهایی که درصدد فرار هستند، البته کسانی که آنها فکر میکردند، متزلزل نکنیم، ما را از پیش آنها میبرند. چون افرادی که میخواستند فرار بکنند را آورده بودند توی مجرد. یعنی اینطور جلوه داده شده بود. بنابراین ما را از پیش آنها میبردند و در اتاق بهداری محبوس میکردند. البته آنها هم مسئله را قبول کرده بودند چون عملاً میدیدند اگر این وضع ادامه پیدا کند ممکن است زندان احیاناً دستخوش اغتشاش شود. درهرحال میتوانستند فکر کنند قضیه چی میشود، چون از قبل هم گزارش شده بود که کاملاً از دست آنها هم در رفته بود، بنابراین بیرون بلافاصله دربها قفل شد. همانطور که گفتم برای ما این مهم بود که عناصر داخل زندان لااقل تا صبح به قضیه پی نبرند. بنابراین ما میبایست در همان حالتِ آهستگی و پنهانکاری کارهایمان را به انجام برسانیم.
اولین کار ما مطابق طرح تقسیم کردن مسئولیتها بود. باز کردن درب اسلحهخانه بود در حین اینکه درب اسلحهخانه باز میشد یکی از رفقا مشغول جمعآوری اسلحه میشد. دو نفر دیگر مشغول تغییر قیافه میشدند. ما از ابتدایی که وارد زندان ساری شده بودیم موهای صورت خود را نزده بودیم. این مسئله در ابتدا جنبه اعتراضی داشت. ریشهایمان بلند شده بود ولی به مرور وقتی که طرح فرار نضج گرفته بود و تقریباً بهصورت یک چیز ملموس درآمده بود، دیگر خودش یک پوشش شده بود برای اینکه بعد از فرار اینها نتوانند قیافه ما را دقیقاً بهخاطر بسپارند. یعنی وقتی ما ریشمان را میزدیم و سر و صورت خود را در واقع تغییراتی میدادیم آن موقع به حساب این هم نمیتوانستند به جهت اینکه در آن روزها ما را در زندان دیده بودند، بشناسند و این مسئله بعداً حتی از این نظر برای ما قابل اهمیت بود. یعنی نزدن ریشهایمان. بنابراین لازم بود در حین اینکه یکی از رفقا مشغول این کار است یکی دیگر اصلاح کند و بعد نفر بعدی مشغول شود. البته این هم لازم به تذکر است که خود ماشین اصلاح هم قبلاً توسط احمدیان تهیه شده بود. داخل اسلحهخانه حدوداً، یعنی دقیقاً بیست قبضه اسلحه اسپرینگ فیلد کالیبر ۳۸ اینچ بود و حدود ۹۰۰ تیر فشنگِ همین اسلحه و مقادیری دستبند و مقدار حدود ۱۵ تا ۲۰ قبضه برنو بود و ما به علت مسائل خاصی که در حمل و نقل و اختفای خودمان داشتیم نمیتوانستیم تفنگها را همراه خودمان ببریم. اگرچه خیلی مشتاق بودیم به این کار. یعنی این حساب را کرده بودیم که ممکن است همین بردن تبدیل به اعمال ضدش شود. یعنی بعداً باعث شود که ما نتوانیم همه اینها را مخفی کنیم و بدین ترتیب گیر بیافتیم. بدین جهت از بردن تفنگها چشمپوشی کردیم. البته قبلاً هم توسط احمدیان از تعداد سلاحها مطلع شده بودیم. ۲۰ اسلحه را همراه با ۹۰۰ فشنگ، به اضافه تعدادی دستبند آماده کردیم. پتوهایی بود آنجا که بین آنها پیچیدیم. برای ما قابل توجه بود که سلاحهایی که روزی خودش عامل تهدید ما بهشمار میرفت، عامل سرکوب ما و خلق ما بود، آن شب در دست ما قرار گرفته بود و امروز نه علیه خلق ما بلکه به نفع خلق به کار گرفته میشود. نمیتوانم برایتان آن حالتی را که در آن موقع به ما دست داده بود، آن شوق و ذوقی که فکر میکردیم توانستیم در یک موقعیت به دشمن ضربه بزنیم و توانستیم پاسخی بدهیم به حملات وحشیانه دشمن علیه مردم و علیه نیروهای انقلابی وصف کنم. به هر حال این کار با یک مقدار سرعت عمل بیشتر انجام گرفت چون ما یک مقدار از نظر زمانی عقب بودیم. بعداً این موضوع را توضیح میدهم. همین عقب ماندن مسائلی بهوجود آورد. در حین اینکه میخواستیم بیاییم، من و حسین عزتی قرار گذاشته بودیم که عکسها و پروندههای خود را بیاوریم چون هر زندانی پروندهای دارد. ما اصلاً قبلاً [این را] با احمدیان مطرح نکرده بودیم. وقتی در آن موقع مطرح کردیم، احمدیان گفت که این مدارک در اطاق روبرویی است و در آن هم قفل است. یعنی آن اطاقی که خارج از زندان بود و اطاق بایگانی شمرده میشد. اطاق، خارج از ساختمان زندان، نه خارج از محوطه زندان بود. چون در داخل محوطه بود منتها خارج از ساختمان زندان، مجبور شدیم از آن صرفنظر کنیم. روی میز رئیس زندان بیسیمی بود که ما قبلاً طرح مصادره آن را هم داشتیم لذا بیسیم را برداشتیم، تلفنها را قطع کردیم.
احمدیان یک مقدار دچار احساسات شده بود. احساساتی خیلی پاک و لطیف که ما میتوانستیم حس کنیم چیست. او قدم به راه جدیدی گذاشته بود. او حق داشت که هیجانزدهتر از ما باشد. ما درست بود از زندان میآمدیم بیرون، درست بود که صفهای آهنی را شکسته بودیم، اما من فکر میکنم صفهایی که احمدیان شکست خیلی از ما قویتر و خیلی از ما محکمتر بود. او صف طبقهاش را شکست، صفهایی را شکست که میتوانیم امروزه ببینیم کسان دیگری که همان قدرت و همان سلاح در دستشان است، به روی مردم آتش میگشایند. او صف همه آنها را شکست و در این موقع پرسید که «من میتوانم پیامی برای همه زندانیان و تمام مأمورین بنویسم به عنوان آخرین پیامم به آنها؟ آخرین کلماتی که دوست گذشتهشان، رفیقی که راه جدیدی در زندگی انتخاب کرده است برایشان بنویسم؟» گفتیم بنویس اشکالی ندارد. دقیقاً کلماتش یادم نیست. مضمونش این بود که: «من راهی را انتخاب کردم که در انتهای آن آزادی و رهایی مردم گرسنه، بدبخت و فقیر است. من میخواهم مال خلقمان باشم. من میخواهم به آنها خدمت کنم. من نمیخواهم به دشمنان مردم خدمت کنم».
بد نیست این را بدانیم که احمدیان از یک وجهه به اصطلاح ملی در سطح زندان و حتی در سطح افسران و مأمورین شهربانی برخوردار بود. اتفاقاً این یک مسئلهای بود که در طرح فرار کاملاً درنظر گرفته شده بود. به اعتبار همین وجهه ملیِ احمدیان بود که یک مقدار از طرحمان قابل اجرا بود. اصلاً طرح بر اساس همین مسئله به اجرا گذاشته شده بود.
به هرحال مسئله دیگری که در همین جا یعنی در قسمت آخر برای ما مطرح بود، خروج از خود زندان بود. زندان دو درب داشت. درب بزرگ مخصوص عبور و مرور اتومبیل بود و درب کوچک مخصوص افراد. اما این درب کوچک یک خصوصیاتی داشت و آن این بود که همیشه از داخل زندان بسته میشد. یعنی اگر کسی میرفت بیرون و درب را بههم میزد درب بسته نمیشد. یعنی کاملاً بسته نمیشد و درب بزرگ هم طبیعتاً اینطور بود، یعنی از پشت بسته میشد. یعنی ریلهایی داشت و روی این ریلها بهصورت ربع دایره حرکت میکرد و بعد هم پشتش بهوسیله کلون آهن چفتهایی محکم میشد. مسئلهای که برایمان وجود داشت این بود که اگر میخواستیم از درب کوچک عبور کنیم درب باز میماند و با توجه به شناسایی که قبلاً از زندان و از اوضاع و احوال زندان [داشتیم]، توانسته بودیم بفهمیم که خیلی اوقات مأمورین گشتی کلانتریها در اطراف زندان، ضمن گشت خود بارها و بارها اتفاق افتاد که میآیند نزدیک مأمور مسلح پشت درب زندان مینشینند و چای میخورند و صحبت میکنند و شب را بدین ترتیب یک دو ساعتی با هم میگذرانند. بنابراین اگر آنها میآمدند و میدیدند که این درب باز است، خیلی خطرناک میشد و گزارش میدادند و مسئله کشف میشد. البته یک راهحل دیگری هم موجود بود و آن اینکه از روی دیوار عبور کنیم. این یک سری اشکالاتی داشت که نمیتوانست از نظر ما مورد قبول باشد. ازجمله خود دیوار ۱۱ متری بود و مشکلاتی که عبور از این دیوار برایمان ایجاد میکرد. هرچند که ما وسایلی از قبیل طناب هم برای بالا رفتن از دیوار فراهم کرده بودیم ولی درهرحال این راه را درست نمیدانستیم زیرا مشکلات زیادی از نظر امنیتی ایجاد میکرد. یعنی دیدن پاسبان گشت و یا دیدن کس دیگری در بیرون زندان که افرادی دارند از دیوار زندان بالا میروند و اینها مسائلی ایجاد میکرد که از نظر ما طرح را مواجه با خطراتی میکرد. بدین دلیل فکری به نظرمان رسید. یعنی فکر کردیم بهجای عبور از در کوچک و یا از روی دیوار، ما بیاییم مستقیماً از درب بزرگ عبور کنیم و درب بزرگ را باز نگهداریم. یعنی درب بزرگ را تا حدی که ممکن بود از پشت زندان میکشیدیم جلو و ظاهر آن را بهصورت بسته نگاه میداشتیم، درحالیکه عملاً نمیتوانستیم ببندیم. یعنی اگر کسی آن را فشار میداد عملاً باز میشد، و درب کوچک را بسته نگه داریم. یعنی اصلاً از آنجا عبور نکنیم این هم مشکل مربوط به آمدن گشتیهای کلانتری را حل میکرد و هم اینکه خیلی طبیعی ما میتوانستیم با ماشین که قبلاً توسط احمدیان تهیه شده بود از درب بزرگ زندان بیرون بیاییم.
اما قسمت دوم بر این اساس تهیه شده بود که فاصله ساری تا تهران را در حداقل مدت و با پوشش مناسب طی بکنیم. برای این منظور قبلاً احمدیان حدود یک هفته قبل ماشینی تهیه کرده بود. این ماشین رنگ قرمز مشخصی داشت (ماشین اول شیری رنگ بود و ماشین دوم قرمز زرشکی) وقتی میگویم قرمز از این نظر که بهخصوص توی چشم میزد و همه دیده بودند که او اخیراً ماشین قرمز رنگی تهیه کرده و با آن رفتوآمد میکند و آن روز هم آن را آورده بود با خودش به زندان. این ماشین بود که ما قصد داشتیم بهوسیله آن تا شاهی حرکت کنیم. منتها ماشین دیگری که کسی ندیده بود و رنگ شیری و طبیعی داشت، در جای دیگری استتار کرده بودیم، که بلافاصله با این ماشین پیکان قرمز رنگ به شاهی برویم و از آنجا یعنی از ساری تا شاهی حدود نیم ساعت راه است و بلافاصله در آنجا ماشین را تعویض کنیم و در جاده حرکت کنیم. طبیعی بود که هر وقت مسئله فاش میشد، آنها نشانی آن ماشین قرمز رنگ را میدادند. اتفاقاً پیشبینی ما درست از آب درآمد یعنی تا ۴۸ ساعت بعد پلیس نتوانست بفهمد که ما با ماشین دیگری این راه را پیمودیم. روی این اصل مدتها آنها دنبال ماشینی میگشتند که ما با همان مشخصات در همان لحظات اول آن را رها کرده بودیم و با ماشین دیگری حرکت کرده آمده بودیم تهران. تا شاهی آمدیم و نقل و انتقالات لازم در آنجا داده شد، اما مطابق برنامهمان حدود یک ساعت و نیم از برنامه عقب بودیم و این از قسمت اول طرح بود. یعنی این ناشی از اتفاقی بود که در قسمت اول طرح رخ داده بود. یعنی حادثهای که نمیبایست آفریده میشد و عواقب بعدی آن و تغییر و تبدیلاتی که میبایست در دفتر زندان داده میشد، بهوجود آمده بود. این خیلی برای ما مهم بود چون مسئله موفقیت طرح فرار ما به این بستگی داشت که بتوانیم قبل از اطلاع شهربانی و مأمورین ساری خودمان را به تهران برسانیم. کافی بود آنها در این فاصله، در فاصلهای که ما در راه هستیم، مطلع شوند، یعنی فاصله حدود ۱۲ شب تا ساعت ۶ یا شش و نیم صبح که ما به تهران میرسیدیم و با یک تلفن و تلفنی که با بیسیم ماکروویو [کار میکرد] خیلی سریع میتوانستند تماس بگیرند و جاده را ببندند. در واقع طرح ما با شکست مواجه میشد. لذا کوشش ما این بود که از این زمان به نفع خودمان استفاده کنیم. ضمناً این را هم میدانستیم که حدود ساعت ۷ صبح مأمورین پست جدید، مأمورین ۲۴ ساعت بعدی میآیند که پست جدیدشان را تحویل بگیرند. لذا وقتی میآیند و می بینند که وضع زندان غیرعادی است و درب بسته و کسی نیست بلافاصله خبر میدادند. بنابراین ما حداکثر تا حدود شش و نیم، هفت صبح وقت داشتیم. روی این اصل دیگر هیچ تأخیری جایز نبود و با آخرین سرعت حرکت میکردیم. در جاده حتی به علت اشکالاتی که در خود ماشین موجود بود و سرعت لازم را در حرکت به ما نمیداد به فکر این افتاده بودیم که دست به یک مصادره ماشین بزنیم، که البته این اشکالات زیادی ایجاد میکرد. درهرحال ساعت حدود شش و نیم بود که به دروازههای تهران رسیدیم و در آنجا ما مردمی را میدیدیم که در تلاش و کوشش هستند. مردمی که ما را به خودشان فرا میخواندند. در این موقع بود که احساس کردیم پیروز شدهایم و طرحمان با موفقیت به انجام رسیده.
شما قبل از فرارتان فکر میکردید که بتوانید با سازمان تماس بگیرید و فکر این را نکرده بودید که ضربه بخورید و یا نتوانید تماس بگیرید؟
البته توی طرحی که موجود بود مسئله تماس هم از نظر من مقداری حل شده بود. یعنی آن هم یک نقشهای برایش درنظر گرفته شده بود، اما اینطور نبود که صد درصد بشود. کما اینکه خود موفقیت طرح هم مثل هر نقشه نظامی دیگری صد درصد نبود. بنابراین امکان شکست هم تویش بود و همچنین امکان عدم برقراری تماس. ولی با این وضع حتی اگر این قسمت طرح یعنی مسئله تماس گرفتن با شکست مواجه میشد و یا اصلاً در ابتدا امکانپذیر نمیشد که این را هم جزء طرح به حساب بیاوریم و مقدماتش را طرحریزی بکنیم، من فکر میکنم ما حتماً فرار میکردیم. حالا اگر نمیتوانستیم تماس بگیریم، به فرض تماس نمیگرفتیم. یعنی مسئله فرار ما به هیچوجه نمیتوانست موکول بشود به مسئله تماس ما. زیرا اصل برای ما چه بود؟ اصل برای ما فرار از زندان بود.
بعد از فرار شما چه اقداماتی انجام گرفت، آیا شما برای اقدامات وسیع پلیس آمادگی لازم را داشتید؟
بعد از فرار ما پلیس دچار وحشت عجیبی شده بود، به خصوص که اینبار از درون جبهه خودش ضربه را دریافت میکرد و به همین دلیل عکسالعمل بسیار فوری و شدیدی نشان داد و به سرعت تمام نیروهای پلیس بسیج شدند و تمام طول راه تهران- ساری بسته شد و جنگلهای اطراف با هلیکوپتر جستجو شد و پروازهای اکتشافی انجام میدادند. در داخل شهر گشتیهای پلیس و گشتیهای ساواک با فعالیت تمام در جستجو بودند. به خصوص یک نکته جالب توجه که ما بعداً توانستیم بفهمیم این بود که فرماندهان این گشتیها را از درجه سرگردی به بالا انتخاب کرده بودند. چون میترسیدند که در بین عوامل درجات پایینتر، آن همکاری لازم را با دستگاه نکنند و یا ارتباطاتی بین ما یا بین احمدیان و آنها باشد. یعنی آنها فکر میکردند که یک شبکه وسیع سیاسی در میان ارتش و در میان شهربانی است. لذا از این نظر اضطراب و تشویششان دوچندان شده بود. به هر صورت آنها دست به یک سری خانهگردیهایی زدند و فکر میکردند که ما با محمل افسری احمدیان اینجا خانه گرفتهایم چون قبلاً ما برای یک مأموریت یک هفته قبل احمدیان را فرستاده بودیم تهران.
اینها فکر کردند که ما قبلاً اینجا خانه را آماده کردهایم و همینطور در ساری اقدامات تقریباً حکومت نظامی انجام شد. جنگلهای اطراف را شروع به جستجو کردند و چندین گردان ژاندارمری را بسیج کرده و در این مناطق به جستجو پرداختند و اقدامات دیگری که روشن است. خانه ما، خانه احمدیان و خانه افرادی که فکر میکردند ما با آنها تماس بگیریم و یا ممکن است به آنها سر بزنیم در محاصره خیلی شدیدی قرار داشت. این اقداماتی بود که آنها انجام می دادند. مقادیری جایزه تعیین کرده بودند برای دستگیری ما و کلاً فعالیتشان در آن روزها خیلی چشمگیر بود و خیلی قابل مشاهده بود. از نظر مسئلهای که پیش آمد، چقدر آماده بودیم؟ ما تا آن حدی که به فکرمان رسیده بود اقدامات احتیاطی را انجام میدادیم و دادیم و فکر میکنم اقدامات بعدی پلیس هم از نظر ما پوشیده نبود و به همین دلیل ما توانستیم این اقدامات را پیشبینی بکنیم، و کما اینکه مسئلهای هم برای ما پیش نیامد.
اگر تماس برقرار نمیشد با سازمانتان چه اقداماتی میکردید و فعالیت خود را چگونه ادامه میدادید؟
این مسئله را من آنجا گفتم. ما اگر نمیتوانستیم تماس بگیریم خب مخفی میشدیم و به کار خودمان ادامه میدادیم، یعنی کار مبارزاتی خود، تا اینکه به مرور بتوانیم تماس بگیریم، یعنی از نظر ما راه بسته نبود زیرا برای یک مبارز انقلابی همیشه راه باز است و حتماً همینطور است.
مسلماً این فرار تأثیراتی روی عناصر رژیم داشته، این تأثیرات که مطرح شد چی بوده؟
فکر میکنم منظور شما ارگانهای پلیسی رژیم باشد. اگر اینطور است، در واقع نمیتوانیم به یک نتیجه واحدی برسیم، یعنی این تأثیر، نتیجه واحدی نداشت در میان ارگانهای بالای رژیم ایجاد وحشت و ترس بیش از اندازهای کرده بود، بهطوریکه رئیس شهربانی وقت «صدری» بلافاصله به ساری رفته بود و با حالتی حتی توأم با گریهزاری به بیان ناراحتی و نارضایتی خودش پرداخته بود و از این موضوع بهشدت از سایر مسئولین آنجا بازخواست کرده بود و حتی میگویند ضمن صحبت خود شروع به گریه کرده بود که من چه جوری میتوانم از شما حمایت کنم و برای شما اضافه حقوقی درخواست بکنم. شما با این کار خود مرا خجل کردید و از این حرفها. بلافاصله رئیس شهربانی وقت استان مازندران را تغییر دادند. یک سرتیپ بود که اسمش را بلد نیستم. اما در میان عناصر پایین در بین مأمورین جزء میتوانم به شما اطمینان بدهم که آنها از این موضوع خوشحال شدند و توانستند مفهومی که این فرار داشت و مفهومی که عمل رفیقشان احمدیان میتوانست برایشان داشته باشد و راهی را که میتوانست نشان بدهد، من فکر میکنم تا اندازه زیادی درک کردهاند. برای آنها فرار ما مشکلی نبود چون آنها در این مسئله ضرری نمیکردند. این برای رژیم و دستگاه طبقه حاکمه بود که فرار ما خطرناک بود نه برای عدهای مامورین جزء، نه حتی برای آن افسران جزء. ما برای آنها خطری نداشتیم و اصلاً در آن جریان نهتنها ناراحت نمیشدند بلکه من فکر میکنم تا آنجایی که صرفنظر از آن شدت عملهایی که نسبت به آنها روا بشود، از این فعالیتها خوشحال هم میشوند و این چیزی است که من بر اساس مشاهداتم در طول این مدت که با تکتک آنها زندگی کردم امروز برایتان میگویم.
یک نکته دیگری هم هست که باید اینجا اضافه کنم و این بهخصوص از نظر دیدگاهی است که عناصر رژیم به این مسئله فرار ما نگاه میکنند و آن مسئله مصادره سلاحهاست که تنها در این جریان فرار ساری نبود، یعنی تنها ما نبودیم که از دست اینها در میرفتیم بلکه قضیه این بود که مقادیر متنابهی سلاح که تقریباً شاید بیشترین حجم سلاحی بوده که تابهحال از رژیم مصادره شده. ما توانسته بودیم مقادیر تقریباً زیادی مهمات از چنگ رژیم خارج بکنیم. این به خصوص همانطوریکه گفتم چون از دیدگاه آنها به اسلحه بهای زیادی میدادند آنها را به وحشت فکری بیشتری میانداخت.
- نویسنده : محمدتقی شهرام
- منبع خبر : کتاب فرار از زندان، اوضاع سیاسی ایران و مبارزه مسلحانه



Wednesday, 29 October , 2025