علی رازینی (۱۳۳۲ رزن همدان- ۱۴۰۳ تهران) دادستان انقلاب تهران، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح، رئیس کل دادگستری استان تهران از ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۸، رئیس دیوان عدالت اداری از ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۸، نماینده استان همدان در دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری (۱۳۸۵–۱۳۹۵)، رئیس دادگاه ویژه روحانیت از ۱۳۶۶ تا ۱۳۹۱ و معاون حقوقی رئیس قوه قضائیه بود که در ۲۹ دی ۱۴۰۳ به همراه محمد مقیسه در اتاق کار خود واقع در کاخ دادگستری ترور شد و به شهادت رسید. وی در این خاطره، به ماجرای تحصیلات مقدماتی خود در دوران کودکی پرداخته است.

پدر بزرگمان شيوه اش اين بوده كه هيچ گونه همكاري با دولت طاغوت نشود. قهراً كساني كه از ايشان حرف شنوي داشتند ايشان منع مي كردند از شركت در ادارات دولتي. در رفتن به مدرسة دولتي و در منزل خودشان اهتمام داشتند به درس بچه ها.من هم در منزل پيش پدرم آموزش مي ديدم. آموزش من از سن معمولي آموزش زودتر شروع شده بود. يعني مثلاً الآن اگر بچه ها را از سن هفت سالگي به مدرسه مي فرستند، شايد ما از سن پنج سالگي خواندن و نوشتن بلد بوديم.

به خاطر دارم كه حاج‌آقا از مقوا حروف الفبا را درآورده بودند يعني مثلاً يك عدد «ب» يك عدد «ج» از مقوا درست كرده بودند.اینها را در كيسة پارچه اي قرار داده بودند. مي گفتند «جيم» كدام است من حرف مربوطه و نقطه اش را از داخل کیسه بیرون می آوردم و روی زمین قرار می دادم.

يك آموزش ابتكاري خاصي بود كه باعث شده بود من در سنين قبل از سنين يادگيري مي توانستم كتاب را برعكس هم بخوانم. آن مقواها باعث شده بود که اشکال را از زوایای مختلف یاد بگیرم لذا مثلاً كتاب را برعكس هم مي گرفتند مي توانستم بخوانم.

ايشان شخصاً در آموزش رياضيات با من كار مي كردند. خلاصه الحساب مرحوم شيخ بهايي،کتابهای عربی به زبان ریاضی و… را در سن ده یازده سالگی به من تدریس می کردند. تا جایی که وقتی سوم دبستان بودم بچه های کلاس ششم یا اول دبیرستان برای حل مسائل ریاضی به من مراجعه می کردند. یعنی در کنار منع ایشان از تحصیل در عوض مقدار زيادي بيش از آن مقداري كه پدر و مادرهاي ديگر وقت صرف مي كردند اينها وقت صرف مي كردند.

نتیجه این شیوه آن بود که ما در ده سالگي طلبگي را شروع کردیم. من متولد ۱۳۳۲ هستم ، در سال ۱۳۴۲ طلبه شدم. بطوريكه حاج آقا وقتي من را برده بودند مدرسة حقاني ثبت نام كنند، آنها تعجب كرده بودند. يعني فكر مي كردند راجع به شخص ديگري صحبت می شود و منتظر بودند که وارد اتاق شود در حالی که من همراه پدرم در دفتر ایستاده بودیم.

  • نویسنده : علی رازینی
  • منبع خبر : آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی