رباب مژدکانلو (نوه دختر برادر کمال‌الملک) است. وی در بخشی از خاطرات خود، به ماجرای نابینایی چشم کمال‌الملک اشاره می‌پردازد.

ماجرای نابینایی چشم استاد نیز از این قرار بود که کمال‌الملک به منزل آقای گنجی (باغ نشاط) دعوت می‌شوند. در اتاقی که به ایشان اختصاص داشته استراحت می‌کنند؛ صبح پیشخدمت صبحانه را می‌آورد. شیری که به همراه صبحانه آورده می‌شود، خراب و مانده بود که ایشان از خوردن آن امتناع می‌کند، آقای گنجی متوجه ماجرا شده و می‌خواهند پیشخدمت را تنبیه کنند که کمال‌الملک واسطه‌گری و میانجی‌گری می‌کند؛ آقای گنجی عصبانی شده و پاره آجری را به طرف پیشخدمت پرتاب می‌کند که به اشتباه به چشم استاد برخورد کرده و شیشه عینک وی شکسته می‌شود و به چشم آسیب می‌رسد.
کمال‌الملک را به بیمارستان مشهد می‌برند، ولی چشم او مداوا نمی‌شود، از آنجا استاد را به تهران منتقل می‌کنند که در تهران نیز مجبور به تخلیه چشم می‌شوند.
وقتی که برای تحقیق و کشف حقیقت ماجرا از تهران به نیشابور می‌آیند، کمال‌الملک و دوستانش داستانی غیرواقعی را عنوان می‌کنند که آقای گنجی گناهکار نشود و آن داستان نیز گیر کردن پا به طناب چادر و زمین خوردن استاد و آسیب دیدن چشم وی است.

  • نویسنده : رباب مژدکانلو
  • منبع خبر : خاطرات رباب مژدکانلو