شما عضو انجمن اسلامی دانشجویان در هند بودید و زمان پیروزی انقلاب هم در هند حضور داشتید. بعد از بازگشت به ایران اولین مسئولیتی که پذیرفتید چه بود و در کجا مشغول به کار شدید؟
من ابتدا مسئول هنری رادیو شدم که اولین نمایش ظهر رادیو و شبهای رادیو را من راه انداختم، آن هم با هنرمندان قدیمی که یکی از آن نمایشها ماجرای حمله به ناهارخوری لویزان بود که قبل از انقلاب در پادگان لویزان کودتایی در دست انجام بود که اصل کودتا را سربازان خنثی میکنند. میخواستند مقر امام و جاهای دیگر را بزنند که دو تا سرباز تصمیم میگیرند افسران را به رگبار ببندند. نمایش اول بهنام «پادگان لویزان» بود که این نمایش را بچههای قدیمی رادیو انجام دادند.
گویا آن زمان در رادیو نیروهای چپی و مارکسیست زیاد بودند؟
بله، بودند اما ما در هنر یک نفر را هم اخراج نکردیم شاید قبلش یک تندرویهایی شده باشد ولی زمانی که من آمدم اصلاً یک نفر اخراج نشد و بعد هم انصافاً برای انقلاب کار کردند یعنی با فضای انقلاب سازگاری کردند و به هر حال یک مقدار تحت تأثیر فضای انقلاب بودند. مارکسیستها که نمیخواهم نام ببرم الان جزو هنرمندان خوب این کشور هستند و دارند کار میکنند.
من تا نیمه سال ۵۸ در رادیو ماندم و بعد بهعنوان نمایندۀ صداوسیما رفتم هند، چون آن زمان نماینده تلویزیون در هند یک آقایی بود بهنام بهروز کیا که این شخص از خاندان کیا بود و با سرلشکر کیا بود که اولین عمارت ۴ طبقه را در تهران ساخته بود نسبت داشت. او قبل از انقلاب آنجا بود و من را جای او فرستادند. وقتی رفتم او هم یک میز عسلی کوچک به من تحویل داد بهعنوان اینکه «در این مدتی که انقلاب بود به من پولی ندادند و من هم تمام اجناس را فروختم»، آنجا هم چون ما مدرکی نداشتیم مشکل بود. ایشان رفت و من مسئول صداوسیما شدم و بعد از آن هم جنگ شروع شد.
چند سال هند بودید؟
۴-۵ سال. نیمه دوم سال ۶۰، آقای کمال خرازی هم مسئول خبرگزاری ایرنا شد که آن زمان اسمش «پارس» بود و بعداً خبرگزاری جمهوری اسلامی شد و آن زمان هم آمد هند و گفت «تو مسئولیت ایرنا را هم داشته باش».
یعنی آن زمان بین صداوسیما و خبرگزاری ایرنا تفکیکی انجام نشده بود؟
چرا تفکیک بود ولی آنجا گفتند یک نفر مسئول هر دو باشد که من خبرگزاری آنجا را راه انداختم. بعداً دو نماینده شدند ولی در آنجا من هر دو را اداره میکردم یعنی مؤسس این دو بودم و بعد برگشتم. سال ۶۰ که مسئلۀ ترورها پیش آمد گفتند بچههای انقلابی کمکم بیایند داخل کشور که من برگشتم ایران و ابتدا در خبرگزاری بهعنوان روابط عمومی خبرگزاری ایرنا بودم ـ در زمان کمال خرازی ـ عضو ستادِ تبلیغات جنگ هم بودم که آقای صادق خرازی هم آنجا بود. بعد از آن آقای کمال حاجسیدجوادی به من پیشنهاد کرد به وزارت ارشاد بروم چراکه ما یک اداره تئاتر داشتیم در فرهنگ و هنر قبل از انقلاب و یک اداره رقص و باله و اُپرا و… همۀ اینها حالت ادغامی پیدا کرده بود و مرکز هنرهای نمایشی شده بود و دنبال رئیس برای این مرکز بودند که به من پیشنهاد کردند.
سالِ اولی که من مسئول هنرهای نمایشی شدم، آقای خاتمی هم آمده بود. اولین حکم من را حاجسیدجوادی داد که ایشان معاونِ هنری بود، مدیر ارشاد آقای معادیخواه بود که بعد هم ادامه پیدا کرد.
بعد آقای خاتمی آمد و احکام مختلفی را برای ما زد. وقتی من وارد هنرهای نمایشی شدم، آن سال فکر کردیم کاری برای فجر کنیم که ما تئاتر فجر را با شهرستانیها شروع کردیم، منجمله افرادی که کمک کرد داریوش ارجمند بود یعنی داریوش ارجمند از آنجا پایش به تهران باز شد و آمد تهران و یکسری از مشهد و گرگان و تبریز آمدند و کنارش هم بعداً تئاتر دفاع مقدس برنامهریزی شد. بعد از آن فیلم فجر و بعد از آن موسیقی فجر یعنی ابتدا جشنواره تئاتر فجر پایهریزی شد و بعد جشنواره فیلم فجر بهوجود آمد.
پس پایهریزی تئاتر فجر با شما بود؟
پایهریزی جشنوارۀ تئاتر و جشنواره فجرها با من بود. من تا ۵ سال دبیر جشنواره بودم.
نیروهای چپ از چهزمانی به وزارت ارشاد ورود کردند، مثلاً تیم آقای خاتمی مثل ابطحی، تاجزاده، عربسرخی و…؟
آقای خاتمی با اینها خوب بود و همان زمان هم با اینها جلسه داشت، آقای تاجزاده، ابطحی، آرمین و عربسرخی همه بعداً جذب ارشاد شدند و آمدند ارشاد و کلیه برنامههای ارشاد دستِ چپها بود. فقط مرکز هنری دست ما بود که یک نفر اخراجی نداشتیم.
آشنایی شما با آقای خاتمی از وزارت ارشاد شکل گرفت یا قبل انقلاب با ایشان مراوده داشتید؟
از اول انقلاب من با ایشان آشنا بودم. پدر ایشان آیتالله حاج روحالله خاتمی بود که از قبل با ایشان آشنا بودیم و جزء مبارزین بود و ایشان هم روحانیِ مورد علاقه امام بود. ۱۱ سال هم من با آقای خاتمی بهعنوان مدیرکل ایشان، مشاور ایشان، معاون ایشان خدمت ایشان بودم. من خطای اخلاقی در این مدت ۱۱ سال از ایشان مشاهده نکردم و خطای مالی هم ندیدم؛ ولی یک ضعف داشت و آن هم اینکه دوستانش را دربست قبول میکرد حتی زمانی هم که رئیسجمهور بود بعضاً کارهایی انجام میشد که نباید میشد.
۱۱ سال من با آقای خاتمی بهعنوان مدیرکل ایشان، مشاور ایشان، معاون ایشان خدمت ایشان بودم. من خطای اخلاقی در این مدت ۱۱ سال از ایشان مشاهده نکردم و خطای مالی هم ندیدم؛ ولی یک ضعف داشت و آن هم اینکه دوستانش را دربست قبول میکرد.
من خودم جزو خطوخطوط راست و چپِ مصطلح آن روز و اصلاحطلب و اصولگرای امروز نبودم و حالت استقلال داشتم. ۴ چیز برایم مهم بود و ارزش داشت از اول انقلاب هم این را دنبال کردم؛ اول، اسلام، اسلام محوریتِ ذهنی من بود، اسلامی هم که عرض میکنم اسلامی که به آن رسیدم یعنی من ۵ الی ۷ سال در کلیسای مسیحیت درس خواندم و مدتی چپ بودم بهمعنای اینکه فکر میکردم این ایده یک ایدئولوژی است لذا اسلامی را که خودم پیدا کردم پذیرفتم. مدتها هند رفتم بین آنها تحقیق کردم، امروز اسلام مدنظر من است و محورِ اصلی من است. دومین مسئله مسئلۀ ایران است، ایران برای من اصل است. این کشور کشوری شیعی است، کشوری ارزشمند است و باید از تمام مرز و بومش حفاظت شود و برای آن ارزش قائل شویم.
سومین قضیه انقلاب است که اصلاً ذهن و محور فکری من انقلاب است و چهارمین قضیه رهبری است چه زمان امام خمینی و چه زمان آیتالله خامنهای. امروز هم احساس میکنم رهبری بهشدت مظلوم است و باید یکسری حرفها را بگویم در عین حال که همۀ اتهامات را مخالفین به ایشان وارد میکنند، در صورتی که ایشان مظلومترین شخص هستند و بنده تا الان سکوت کردم و لازم میدانم صحبت کنم، یک نفر بگوید امام و حضرت آقا یک جایی سفارش من را کرده باشند یا پولی به من داده باشند یا امکانی برای من فراهم کرده باشند و یک جایی سفارش من را کرده باشند. اینکه میگویم رهبری یعنی محوریت، محوریتِ تمامیت ارضی کشور، اگر هم معتقد به انقلاب و اسلام هم نباشیم و حتی معتقد به ایران باشیم و ایراندوست باشیم و یا بهاصطلاح آقایان ایرانپرست باشیم محوریت این وحدت در رهبری است.
یک خاطره هم از آیتالله خامنهای مربوط به زمان ارشاد بگویم. حدود ۱۵۰ هنرپیشه جزو اخراجیهای وزارت فرهنگ بودند. من آمدم خدمت آقا و گفتم: «اینها لیست را به من دادند که اخراج کنم ولی وجداناً نمیتوانم چنین کاری بکنم». آقا گفتند: «هرگز این کار را نکن، اینها بندگان خدا هستند بالاخره فضای آن زمان اینگونه بوده و این شغلشان بوده»، یعنی از سال ۶۱ تا ۶۶ یک نفر اخراج نشد و اینها آمدند پست گرفتند و الان جزء هنرپیشههای مملکت هستند. اخراج نشدن اینها با حمایت آقا بود و جایی هم نگفتم و این اولین بار است که میگویم.
شما تا چه زمانی مرکز هنرهای نمایشی بودید و بعد از آن در وزارت ارشاد چه مسئولیتی داشتید؟
سال ۶۶ آمدم به آقای خاتمی گفتم: «من مدتی اینجا هستم و تجربیاتم تمام شده است اجازه بدهید من استعفاء بدهم»، آقای خاتمی گفت: «یک نفر جای خودت معرفی کن»، بالاخره آقای علی منتظری را معرفی کردم. آن زمان آقای منتظری بحث ایرانیان خارج از کشور را دنبال میکرد و میگفت: «آنها را دریابید». قرار شد مرکزی بهنام مرکز ایرانیان خارج از کشور تشکیل شود که در آن زمان ما تعدادی پزشک حدود ۶۰۰ پزشک ایرانی که خارج از کشور بودند آوردیم ایران و خیلی هم مفید بود.
بالطبع مرکز ایرانیان خارج از کشور باید به یک معاونت وصل میشد که به معاونت سیاحتی وصل شد، هم از نظر سیاسی، سیاسی نباشد هم اینکه به یک معاونت وصل باشد حتی به بینالملل وصل نکردیم که بارِ سیاسی به خودش نگیرد. آقای خاتمی به من پیشنهاد کرد که بروم معاون سیاحتی شوم، من دانشجوی هند بودم و از وضع آنجا باخبر بودم، گردشگری را هم مطالعه کرده بودم ولی به ایشان گفتم: «چون آشنا نیستم اجازه بدهید سرپرست شوم». بعد ایشان حکم سرپرستی داد. در این یک سال آنجا نه بودجۀ درستی داشت، نه بحث گردشگری برای مسئولان مهم بود اما من به بحث گردشگری اهمیت میدادم. الان هم معتقدم که اگر دنیا ما را ببیند نظرش تغییر میکند همۀ تبلیغات علیه ما به این دلیل است که از یک طرف دنیای استکبار نمیخواسته ایران دیده شود، تمام تلاشش این بوده که کسی وارد ایران نشود و ایران را بهشدت یک سرزمین ناامن معرفی کند و همچنین خود ما هم در این جهت گاهی ناآگاهانه عمل کردیم.
من آمدم سرپرست این معاونت شدم و بعد یک سال آقای مرتضی حاجی آمد. بنا به پیشنهاد آقای تاجزاده، آقای حاجی معاون گردشگری شد و من رفتم آرژانتین، من یک سال آنجا بودم که من رفتم در مجلس بودجهاش را تصویب کردم و ساختارش شکل گرفت که آقای حاجی آمد. رفتم آرژانتین و رایزن فرهنگی شدم.
درباره دوران وزارت ارشاد آقای خاتمی حرف و حدیث زیاد است. بههرحال در دهه ۶۰ برخی سختگیریهای فرهنگی اعمال میشد که بخشی از آن به وزارت ارشاد برمیگشت، یا معاون مالی آقای خاتمی، در گفتگویی با ما به ریختوپاشهای مالی در وزارت ارشاد آن زمان انتقاد داشت. نظر شما درباره اوضاع فرهنگی آن زمان و مدیریت آقای خاتمی چیست؟
ببینید، در این کشور دستگاه فیلم ویدیو ممنوع شد، چهکسی ممنوع کرد؟ آقا ممنوع کرد؟ امام ممنوع کرد؟ حوزه علمیه ممنوع کرد؟ چرا ممنوع شد؟ دادستانی موظف بود برود داخل خانهها آن را بهعنوان اشیاء ممنوعه بگیرد و بیاورد و بعد میداد ارشاد و دوباره با برگ سبز وارد میشد.
یادم هست رفته بودم اجلاس توریسم در پاریس، داشتم برمیگشتم در هواپیما برگههایی میدادند که چهچیزهایی در ایران ممنوع است، مثلاً مواد مخدر، ورود اسلحه، ورود مشروبات الکلی و دستگاه و فیلم ویدئو و… یک آقایی به مهماندار میگوید: «من دوربین ویدیو دارم با آن چه کنم؟»، مهماندار میدانست من معاون گردشگری هستم گفت «از آن آقا بپرس»، آن آقا با لهجه صحبت میکرد و گفت: «با این چه کنم؟» من هم نمیدانستم چه بگویم! گفتم: «بیایید فرودگاه راهنمایی میکنند که چه کنید». من آمدم در جلسۀ معاونین این را مطرح کردم که «چرا ما این کار را میکنیم؟»، آقای تاجزاده روبهروی من بود، گفت: «آقا رفته فرنگ متجدد شده»! و یکسری آقایان ما را هو کردند که چنین سخنی را گفتیم. بعد آقای خاتمی گفت: «پس مواد مخدر را هم آزاد کنیم!» من گفتم: «مواد مخدر ماهیتش مشکل دارد. پس شما دوربین عکاسی را هم ممنوع کنید چون ممکن است با دوربین عکاسی عکسهای مستهجن گرفته شود».
شورای معاونین آقای خاتمی چهکسانی بودند؟
آقای انوار، آقای امینزاده، آقای تاجزاده، آقای ابطحی، آقای بهشتی و… . یکسری مخالف بودند و یکسری هم با من موافق بودند چون جوِ قالب بر مخالفت بود طبیعتاً مخالف بودند. بعد آقای لاریجانی وزیر ارشاد شد و ویدئو هم آزاد شد. زمان آقای میرسلیم یک پروندهای بهوجود آمد که مشخص شد در بردن و آوردن این ویدیوها کلی در آن پول جابهجا شد که نه آقای خاتمی خبر داشت، نه آقای لاریجانی، چون بعضی از آنها با امضای آقای خاتمی بود، بعضی با امضای آقای لاریجانی بود و بعضی با امضای آقای کرباسچی هم بود ولی اینها خودشان نمیدانستند در ماجرای بدهبستانها چهخبر است. سانسور مطبوعات از کجا شروع شد؟ کجا ممیزی کتاب شروع شد؟ چهکسی این کارها را کرد؟ همین آقایان که الان روشنفکر شدند.
نام چه کسانی در پرونده ویدیوها بود؟
آقای انوار بود، آقای هاشمی، خانم حجت کاشانی که دختر برادر بهمن حجت کاشانی بود.
مصادیقی از سانسورهای آن زمان سراغ دارید؟
از آثار سینمایی خیلی سانسور کردند اما مصداق یادم نیست ولی فراوان بود. آقایان در این زمینه تندروی داشتند نمونهاش اکبر گنجی که امروز منکر میشود قرآن وحی است و میگوید قرآن وحی نیست همین آدم سوار موتور میشد و در خیابان فاطمی به حجاب زنها گیر میداد، یا مثلاً فرستادن رایزنهای فرهنگی به خارج کشور. آقای عربسرخی را فرستادند ترکیه. عربسرخی را رایزن فرهنگی ما در ترکیه قرار دادند و ایشان حتی مولانا و مولوی را تشخیص نمیداد. به من گفتند «تایلند اگر تایلند نشد برو آرژانتین». وقتی هم رفتم آرژانتین به من پول نمیدادند.
کجا آدم باصلاحیت و ممتاز انتخاب کردند؟ همه جا باندی عمل کردند، الان هم همین است، کجا آقایان گشتند آدم مخصوص آن کار را پیدا کنند؟ واقعاً در ایران طردالرجال است. احمدینژاد هم همین بود، اینها هم مانند احمدینژاد هستند. او هم دوستانش را آورد و هزار خطا کرد.
به این مردم نه مرجعیت ضربه زده است نه رهبری بلکه همین آقایان ازجمله تاجزاده در وزارت ارشاد، سراج موسوی در کمیته، ابطحی، امینزاده، مجید انصاری در سازمان زندانها و… محدودیتهای بیدلیلی برای مردم ایجاد کردند و امروز مسئولیت اقدامات خود را به گردن مراجع و رهبر انقلاب میاندازند. کسانی که امروز ادعا میکنند جمهوری اسلامی دیکتاتوری ایجاد کرده خودشان در زمان مسئولیت عامل بهوجود آمدن خفقان بودند.
همین آقای میرلوحی (محمود میرلوحی عضو شورای شهر تهران و فعال سیاسی اصلاحطلب) که دانشجوی هند بود، بعد میآید رئیس کمیتۀ تهران میشود و میرود پیست اسکی دیزین و شمشک دستور میدهد تمام عینکهای دودی را جمع کنند! چون این مظهر غرب است! همین آقا امروز روشنفکر میشود! اگر یادتان نرفته بیایید از مردم عذرخواهی کنید.
مگر نه این بود که شماها بین دانشجویان چادر و حصار کشیدید و امام خمینی به محض اینکه فهمید که این اتفاق افتاده است دستور داد که سریعاً به موضوع رسیدگی شود. چرا امروز آقایان بهدنبال گم کردن آثار اقدامات افراطی خود هستند؟
در آن زمان آقایان آنچنان جوی درست کرده بودند که هیچکس حق اظهارنظر آزاد نداشت. امروز نیز این رفتارها به اشکال دیگر در حال پیاده شدن از سوی این طیف است.
ماجرای آمیا (انفجار در مرکز یهودیان آرژانتین) در زمان حضور شما در آرژانتین اتفاق افتاده بود؟
بنده در زمان وقوع انفجار سفارت رژیم صهیونیستی در آرژانتین بهعنوان رایزن سفارت ایران در این کشور مشغول به کار بودم. ما در همان جا گزارشی مفصل برای خبرگزاریها نوشتیم که زن سفیر اسرائیل به صراحت اذعان کرده بود انفجار از درون سفارت انجام شده است. عجیب اینجا بود که در سفارت رژیم صهیونیستی حتی یک اسرائیلی نیز کشته نشده بود. بعد از آن انفجار، ماجرای آمیا اتفاق افتاد. البته در زمان رخ دادن آمیا بنده در آرژانتین حضور نداشتم و آقای ربانی در این کشور حضور داشت که به همین دلیل متهم ردیف اول این حادثه نیز معرفی شده بود.
در زمان دوم خرداد شما به چهکسی رأی دادید؟ گویا دوباره در آن زمان به وزارت ارشاد برگشتید.
در دوم خرداد در عین حال که به آقای خاتمی ارادت داشتم چراکه وی را آدم سالمی میدانم ولی بهدلیل حواشیای که در وزارت ارشاد در اطراف خاتمی دیده بودم در آن برهه آقای ناطق را مناسبتر میدانستم. معتقدم دوم خرداد جریانی بود که خروجی عملکرد راستها بود. همانطور که روی کار آمدن آقای احمدینژاد خروجی عملکرد چپها بود.
پس از اینکه آقای خاتمی رئیسجمهور شد بنده به اسپانیا رفتم. حدود سه سال در اسپانیا رایزن ایران در این کشور شدم و با یکسری شیطنتها و کارشکنیها به ایران برگشتم. در آن مدت که در اسپانیا بودم ادامه تحصیل دادم و مدرک فوقلیسانس خود را در دانشگاه مادرید اخذ کردم.
پس از اینکه وارد ایران شدم، بهعنوان معاون گردشگری وزارت ارشاد انتخاب شدم. بنده از همان زمان تاکنون مخالف ادغام گردشگری بودم. بنده اعتقاد دارم کسانی که در این سالها مسئولیت امور گردشگری را بهعهده داشتهاند از اصول گردشگری چیزی نمیدانستند. گردشگری به خلاف سازمان میراث فرهنگی نیاز دارد که سازمانی چابک باشد، به همین دلیل باید تا میتوانیم در گردشگری از تعداد نیروهای زیرنظر دولت کاسته و کارها را به بخش خصوصی واگذار کنیم. با توجه به اینکه سازمان میراث فرهنگی به شکل مستقیم با میراث ملی در ارتباط است نمیتوان امور این سازمان را خیلی به بخش خصوصی واگذار کرد.
وقتی که معاونت گردشگری ادغام شد، بنده مشاور وزیر شدم. آقای مرعشی به من گفت که «پیش ما بمان» ولی از آنجا که احساس میکردم نمیتوانم با او کار کنم نپذیرفتم و همان مشاور وزیر باقی ماندم.
در سال ۸۸ و اتفاقات فتنه ۸۸ شما در ستاد خاصی کار میکردید؟ بعد از مطرح شدن بحث تقلب آیا به دیدار آقایان رفتید تا در این باره صحبت کنید؟
در سال ۸۸ بنده عضو هیچ یک از ستادها نبودم ولی بعد از آشوبهای پس از انتخابات با خیلی از آقایان صحبت کردم که دست از اقدامات خود بردارند. با آقای خاتمی نیز صحبت کردم و امید داشتم که بتوانم او را از اقدامات منصرف کنم ولی با توجه به اینکه اطرافیان او بسیار بهروی او تأثیرگذارند انتظاری که داشتم محقق نشد. ولی آن چیز که بهصراحت به خود بنده گفته بود و فکر کنم اخویام (محمدمهدی عبدخدایی) هم در جلسه حضور داشت، این بود که انتخابات ۸۸ احمدینژاد رأی آورده و باور داشت که تقلب درست نبود.
- منبع خبر : https://www.tasnimnews.com



Wednesday, 29 October , 2025