میرزاکوچکخان طلبهای بود بسیار پهلوان و زورمند. از نجف که به گیلان برمیگردد در یک مسابقه کشتی در باغ محتشم رشت (که در آن موقع جزو ضمائم کلاهفرنگی سردار محتشم بود و الان هم هنوز وجود دارد)، در یک مسابقه کشتی شرکت میکند و گویا پشت بهترین کشتیگیر گیلان را به زمین میآورد و از آن موقع شهرتی در رشت پیدا میکند.
یکبار هم گویا با نایبالحکومه رشت (یعنی معادل فرماندار به اصطلاح امروزی) درگیری پیدا میکند و او را میبرند پهلوی نایبالحکومه. نایبالحکومه دستور میدهد که برای تأدیبش او را به فلک ببندند. میرزا کوچکخان به او جواب میدهد که این کاری که تو میکنی به هیچوجه کار خوبی نیست برای اینکه چوب زدن به کف پا چشم را ناراحت میکند. نایبالحکومه از این فضولی خیلی خوشش میآید و در ازای این فضولی عفوش میکند.
میرزاکوچکخان مرحوم از همان موقع خیلی افکار آزادیخواهانه داشته و بعد هم همانطوری که اطلاع دارید عمامه را از سر برمیدارد و دیگر حالت معمم و روحانی و طلبه به اصطلاح نداشت. بعد در جریان مشروطیت ایشان شرکت میکند و جزو مجاهدینی بود که با قشون سپهدار میآیند به تهران و تهران را میگیرند و از همان موقع جزو احرار به اصطلاح و آزادیخواهان گیلان بوده است.
پدر من که گه گاه با میرزاکوچکخان تماس داشت (من حیث مترجم روسی، ولی در جنگل بهمعنای مبارز نبود) معتقد بود که میرزاکوچکخان یک آدم ملی بود و بههیچوجه بلشویک و طرفدار شورویها نبود. شنیده بود که یک بار از تهران به او پیغام کرده بودند که کودتایی را که بعداً سیدضیاءالدین کرد شاید او در رأسش قرار بگیرد… میرزاکوچکخان زیر بار نرفت. من آنچه که از پدرم شنیدم طبیعتاً نقل میکنم و بهخاطر احترام به میرزاکوچک هم این را نقل میکنم خیلیها همیشه کوشیدهاند میرزاکوچکخان را عامل بلشویکها در ایران قلمداد بکنند… ولی میرزاکوچکخان برخلاف آن چیزی که میگویند بهعقیده پدر من خیلی شدیداً با روسها بد بود و یک مقدار زیادی هم روسها را به چشم همان روسهای تزاری نگاه میکرد. یعنی بلشویکها را به چشم روسهای تزاری نگاه میکرد. از طرفی بههیچ وجه اطلاعات بینالمللی نداشت و یک مقداری اینها او را فریب دادند بهعنوان یک انقلاب آزادیبخش و از طرف دیگر هم گرفتار آنها شد و بار دومی که با بلشویکها قطع رابطه کرد و فرار کرد به جنگل و رشت را مجبور شد رها بکند به حکومتی که پیشهوری وزیرش بود منجمله کمیسر بودند که حتی بعضی از کمیسرهای آن حکومت هم روسها بودند به اسم روس بودند روس اصیل. خیلی شاید میرزاکوچکخان برخلاف آنچه که این بار طرفدارانش میگفتند بیاطلاع از حادثه قتل حیدر عمواوغلی که او را عامل شورویها میدانست، عامل بلشویکها آن موقع میگفتند، عامل بلشویکها میدانست در ایران، شاید هم بیاطلاع از این ماجرا، به عقیده پدر، من نبود و لااقل گذاشت که این کار بشود برای اینکه خیال میکرد به این ترتیب شر روسها را از ایران از نهضت جنگل که او میخواست یک نهضت ملی باقی بماند بکند.
وقتی که میرزاکوچکخان کشته شد تنش را از بدنش جدا کردند. تنش در گیلان دفن شد و سرش را آوردند به تهران. و بعداً دو نفر یکی حاج احمد سیگاری [شیخ احمد هم به او میگفتند برای اینکه جوانیاش ملا بود] که از تجار بزرگ گیلان و تهران بود و یکی هم یک کاسب بازار رشت که از دوستان میرزاکوچکخان بود و شاید وصیاش هم بود، شبانه موجباتی فراهم کردند که این سر او را دزدیدند و آوردند پهلوی بدنش در رشت دفن کردند. البته رضاشاه بعداً فهمیده بود یکی دو بار هم گویا به طعنه به او سرزنش کرد، ولی از این حد سرزنش فراتر نرفته بود.
- نویسنده : هوشنگ نهاوندی
- منبع خبر : https://iranhistory.net



Wednesday, 29 October , 2025