حجت‌الاسلام والمسلمین علی نظامی همدانی (1326 همدان) از اساتید حوزه علمیه همدان است. او در گفتگو با هفته‌نامه افق حوزه، بخشی از خاطرات فرهنگی و علمی خود در دوران پهلوی را بازگو کرده است

لطفاً ضمن معرفی خود، شمه‌ای از نحوه ورودتان به حوزه و سیر تحصیلی‌تان را بفرمایید؟

بنده، علی نظامی‌پور، در سال ۱۳۲۶ خورشیدی در روستای قاسم‌آباد همدان به‌دنیا آمدم. در یک سالگی، والدینم به همدان مهاجرت کرد. در سن هفت سالگی در دبستان فیضی مشغول به تحصیل شدم و چون والدینم کاملاً بی‌سواد بودند، بنده را به مدرسه بردند تا برخی اشعار مراثی و مدح اهل‌بیت(ع) را یاد بگیرم و آن‌ها را در مراسم مختلف بخوانم تا از این طریق، زندگی مادی من تأمین بشود و به تکدی‌گری مجبور نشوم.

حدود سال ۱۳۴۱ وارد حوزه علمیه شدم. ابتدا به مدرسه علمیه آخوند ملاعبدالله رفتم و در آن‌جا با تفقد و اظهار الطاف مرحوم آیت‌الله‌العظمی آخوند ملاعلی معصومی همدانی مشغول به تحصیل علوم دینی شدم. ادبیات عرب را با طلاب ‌خواندیم، بخشی از کتاب سیوطی را خدمت آقایی به‌نام حاج شیخ محمد امینی آموختم, ولی بیشتر قسمت‌های کتاب سیوطی و کتاب مغنی را در محضر حاج آقا شیخ محمدعلی سپهری خواندم.

بعداز فراگیری ادبیات عرب، حکمت منظومه و مکاسب محرمه را خدمت مرحوم حاج شیخ هادی تألهی تلمذ کردم. یکی از اساتید بنده، مرحوم شیخ علی انصاری است که خدمت ایشان کفایةالاصول آخوند خراسانی ‌خواندم و ایشان می‌فرمود: آن مقداری که ما از اشکالات شما استفاده می‌کنیم، شما از درس ما استفاده نمی‌کنید.

 

تلمذ در محضر آیت‌الله شهید مدنی

بنده و آقای حق‌طلب در درس آیت‌الله شهید مدنی شرکت می‌کردیم، ایشان شرح تجرید و هم‌چنین الرسائل الجدیدة مرحوم آیت‌الله مشکینی را درس می‌گفتند. بنده زیاد اشکال می‌کردم، آقای حق‌طلب هم گاهی اشکال می‌کردند. وقتی شهید مدنی را به خرم‌آباد دعوت کردند، ایشان مصر بودند که ما را هم با خودشان ببرند، ولی برای من این امکان وجود نداشت. درس اصول ایشان، انصافاً خوب بود، وقتی ایشان امور عامه شرح تجرید را درس می‌گفتند، بحث به عدم مطلق رسید، من به ایشان عرض کردم: عدم مطلق قابل تصور نیست، آن‌چه که تصور می‌شود عدم مطلق نیست، ولی ایشان مصر بود که بنده بپذیرم که عدم مطلق قابل تصور است، من زیر بار نرفتم. بعد ایشان به صدای بلند فرمودند: آقای نظامی تو نمی‌فهمی! عرض کردم: حاج آقا! می‌خواهید با داد زدن بفهمم؟ ایشان آن روز عصبانی شد و کتاب را به هم زد و درس به هم خورد و من هم گریه کردم، ولی روزهای بعد که به درس ایشان رفتیم بعد از چند روز به جایی رسیدیم که حرف من تأیید شد که عرض کردم: حاج آقا این همان مسئله معهوده است و ایشان فرمود: بارک الله نظامی جان.

 

از حضورتان در درس آیت‌الله‌العظمی سیدعلی معصومی (آخوند) بفرمایید؟

صدرالاساتید بنده آیت‌الله‌العظمی آخوند است. ایشان دو درس می‌گفتند، یکی تفسیر و دیگری خارج عروه، بنده در هر دو درس شرکت داشتم، هیچ یادم نمی‌رود که در اوایل ورودم به حوزه با یک راهنمایی غلطی، من وارد درس ایشان شدم، بالاخره آقایان اجازه ندادند بنده بنشینم و حق هم داشتند، دفعه بعدی که می‌خواستم در درس ایشان شرکت کنم، به استادمان مرحوم حاج شیخ نوح نجفی که عرب زبان و خیلی مورد لطف مرحوم آخوند بودند، گفتم برایم استخاره کنید که در استخاره این آیه آمد: «الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون»؛ بنده مطمئن شدم که مثل دفعه قبل از درس اخراج نخواهم شد. موقعی که وارد جلسه درس می‌شدم، از آن‌جایی که بنده کثیرالاشکال بودم و علما هم زیاد بودند، مرحوم آیت‌الله‌العظمی آخوند وقتی سلام من را می‌شنیدند، می‌فرمودند: آقای نظامی شما بفرمایید جلو که مقصودشان این بود تا اشکالات من برای ایشان مفهوم باشد و جواب بفرمایند.

 

خاطره‌ای از آخوند همدانی

در یکی از روزها سوار تاکسی شدم که به حوزه بروم. راننده تاکسی که مرا می‌شناخت و عهده‌دار ایاب و ذهاب حضرت آیت‌الله آخوند بود، به من گفت: آقای نظامی سراغ آقا هم برویم؟ من با شعف خاصی جواب مثبت دادم. رفتیم و راننده پیاده شد و آقا بیرون تشریف آوردند. من که جلوی ماشین نشسته بودم به منظور حفظ ادب خواستم پیاده شوم و بر صندلی عقب بنشینم. معظم‌له فرمودند: آقای نظامی! همان‌جا بنشینید، نشستم، اما رو به جانب ایشان کج نشستم. وقتی راننده، ماشین را حرکت داد، آقا به من مطلبی فرمودند که بنده معنای حدیث «مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه» را آن‌جا فهمیدم. معظم‌له به بنده فرمود: آقای نظامی! تا مدرسه از نظرات شما استفاده کنیم، و بعد از من پرسید: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» به نظر شما صحیح است یا «بعدد انفس الخلائق»؟ من شروع کردم به اظهارنظر، ولی به یاد ندارم که به محضر ایشان چه عرض کردم و ایشان هم چه فرمودند. اما الآن برایتان عرض می‌کنم: در این‌جا اگر بگوییم، أنفاس‌الخلائق، این می‌شود که هر نفسی را هر مخلوقی راهی به جانب خداست اما اگر أنفس بخوانیم، معنا این است که نفس و ذات هر مخلوقی راهی است برای شناختن خدا. الآن اضافه می‌کنم که جمع این دو تعبیر هم ممکن است و آن، این است که هر صاحب نَفْسی صاحب نَفَس‌هایی است، در نتیجه هر مخلوق خودش به منزله شاهراه و راه اصلی، ولی هر نَفَسش به مانند یک راه فرعی منشعب شده از اوست.

آن‌چه از نقل این قضیه به‌دست می‌آيد سه حقیقت است؛ اول، مخالفت ایشان با هوا که با حضور راننده، ایشان قیافه نگرفتند و متواضعانه تعبیر «از شما استفاده شود» را بیان فرمودند. دوم، تشویق به طلاب است که ایشان نسبت به این موضوع بسیار تأکید و اصرار داشتند. نتیجه سوم، این‌که ایشان بالاخره مرا اهل فضل می‌دانستند.

 

در مورد استادتان مرحوم شیخ هادی تألهی اگر مطلب و خاطره‌ای دارید بفرمایید.

خاطره اول؛ مرحوم آقای تألهی استعدادم را در منظومه می‌دانست، و مصر بودند که بنده را به فقه و اصول علاقه‌مند کنند، ولی بنده اثر نپذیرفتم، با این‌که وظیفه است علاقه شرعی داشته باشیم، ولی بنده علی‌رغم استعداد وافری که داشتم، علاقه علمی به فقه و اصول پیدا نکردم. معظم‌له این ابیات را که از منظومه مرحوم بحرالعلوم در فقه است را می‌خواندند:

و ان علم الفقه فی العلوم *** کالقمر البازغ فی النجوم

بنوره من بعد شمس المرفه *** معالم الدین غدت منکشفه

خاطره دوم؛ بنده زیاد به مسجد مرحوم آقای تألهی می‌رفتم، یک شب از مسجد بیرون آمدیم، شخصی چراغ توری را پیشاپیش ایشان حرکت می‌داد که من مقداری تند به محضر ایشان عرض کردم: حاج آقا شما این سهم مبارک امام را برای این صرف کرده‌اید که فقط نماز بخوانید و بروید؟ ایشان به زبان محلی آن روز همدان صحبت می‌کردند که فرمودند: شی بکنم؟ عرض کردم: بعد از نماز بحثی از تفسیر و اخلاق و فواید دیگر بفرمایید، ایشان پذیرفتند و تا مدتی تفسیر می‌فرمودند.

 

استفاده از محضر علمی استاد حاج آقاتقی ایزدی همدانی

از شخصیت‌هایی که در مباحث کلامی و اعتقادی از ایشان استفاده کرده‌ام، مرحوم آقای آتقی ایزدی اعلی الله مقامه بود. او مبلغ و سخنران بسیار عالی همدان و از متمولین بود. هر سه وعده را هم تبلیغ می‌کردند. در مسجد شریف الملک بعد از نماز صبح، اخلاق و در مسجد جامع بعد از نماز ظهرین، احکام می‌گفتند و بعد از نماز عشائین نیز در مسجد جامع عقاید می‌گفتند، به اضافه جلسات هفتگی او معروف بود و جمع زیادی از مردم در برنامه‌های تبلیغی او حاضر می‌شدند. روزهای پنج‌شنبه مباحث اعتقادی را بیان می‌کردند. بنده در دوران تحصیل، در جلسات ایشان زیاد شرکت می‌کردم و ایشان هم نقشی در تربیت بنده داشتند.

 

در عرصه تبلیغ دینش چه فعالیتی داشته‌اید؟ اگر خاطراتی هم دارید بفرمایید.

حدود یکی دو سال بعد از ورود به حوزه شروع به منبر کردم، الحمدلله در دوران انقلاب مطالبی را روی منابر می‌گفتم که اگر مسئله نابینایی بنده نبود، ساواک پوست بنده را از کاه پر می‌کرد؛ چراکه به جای اعلی‌حضرت، اعلی زردک می‌گفتم! گاهی بنده را می‌بردند یا ممنوع‌المنبر می‌نمودند.

وقتی می‌خواستند سینمای قم را بسازند، هرچه مرحوم آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی اصرار کردند که این کار نشود، متأسفانه انجام دادند. بنده شعری در این‌باره سرودم و عرض کردم:

ای قم که ظهیر دین مایی *** صد حیف که جای سینمایی

ای خاک تو توتیای دیده *** می لرز که آفتت رسیده

ای جایگه رجال بینش *** ای بحر دری ز آفرینش

خوش باد بناگذارت ای قم *** لعنت به خرابکارت ای قم

می خواه ز خالق ودودت *** تا برکند از میان حسودت

این‌ ابیات را یکی از آقایان طلاب از من گرفت و خواند و آن‌طور که خبرش را به من دادند، ایشان را شش‌ماه زندانی کردند. آن موقع اشعار حجابیه‌ای سروده بودم که کپی آن را به‌طور مخفیانه، در جلسات روضه زنانه توزیع می‌کردم.

بنده به موجب آیات و روایات و به موجب عقل که حجتش ذاتی است، ولایت فقیه را با همان وسعتی که برای امام معصوم «ع» هست باور دارم؛ که از جمله جامعین شرایط، رهبر راحل انقلاب و مقام معظم رهبری مدظله هستند.

در مورد انقلاب عزیز و از آغاز محاصره بیت امام خمینی در نجف و حوادث بعدی اشعاری را با بیش‌از صد بیت به سبک ارجوزه و با نام «الثورة الخمینیه» به عربی سرودم که در آن به قضایای سفر امام خمینی به کویت و فرانسه، توطئه‌های صورت گرفته علیه ایشان، ملاقات‌ها و مصاحبه‌های ایشان در پاریس، درباره قانون اساسی، درباره قضایای منافقین، فرار شاه معدوم، رأی‌گیری، انتخاب خبرگان، تشکیل جمهوری اسلامی، دولت موقت، شهادت بزرگان هم‌چون مطهری، بهشتی، مفتح، رجایی و باهنر، درباره جنگ و دوران دفاع مقدس اشاره شده است. مناسب است که افرادی متتبع و محقق باشند تا قضایا و حوادثی را که من در این منظومه آورده‌ام را به‌صورت نثر و مبسوط ذیل هر بیتی بنویسند. گزیده‌ای از «الثورة الخمینیه«

فهذه أرجوزة مقتصر *** نبدأها من وقعه المحاصره

قد حوصرت دار الزعیم الأعظم *** علامه المجتهد المعظم

من عُرف أعدی عدو الشاه *** لأنه عدو دین الله

و النصر و العزه و التأیید *** علی الخمینی قائد الرشید

کذا علی أتباعه الأحرار *** حسبهم الله و نعم الباری

أرجو من الله دوام عمره *** و أسئل الله صلاح أمره

إنک إن سئلته مراما *** مرامه الحکومه اسلاما

و طرد جمهوریه و السلطنه *** قاتلتی شریعه المطهره

فی دعوه الناس إبی إجتهاد *** یدعوا إلی الإتفاق و الإتحاد

یغادر الباریس للتهران *** بعد فرار الشاه من ایران

فر فرار الثعلب من أسد *** أبقی لنفسه نفور الأبد

فاستقبل الأنام بإحتشام *** من الزعیم النائب الإمام

من بعده خامنه‌ای قد اصطفی *** من أهل بیت العصمه و الشرف

عصمه الله من الخطاء *** و مکر سوفیاتی و آمریکایی

شکراً لمنعم المعز المکرم *** بحفظ قائد الجلیل الأکرم

یا مهلک الأعداء معز الأولیاء *** یا واضع المستکبرین الأشقیاء

حقق له الرجاء و الأمنیه *** بعزه الأعزه البریه

موقعی که خبر رحلت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به همدان رسید، بنا شد که مجلس فاتحه‌ای برای ایشان در شهر مریانج که از توابع همدان هست، برگزار شود. برای سخنرانی از منبری‌های مختلف دعوت کردند که نپذیرفتد، به من زنگ زدند و من رفتم، جمعیت قابل توجهی حاضر بود. من آن‌جا نام مبارک مرحوم امام را مطرح کردم، و صریحاً آثار وجودی مرحوم امام را شمردم که از بارزترین آثار ایشان، وجود شریف مرحوم حاج آقا مصطفی بود.

این خاطره سیاسی بنده است، اما خاطره علمی بنده: در ایام جنگ تحمیلی مسئول بسیج منطقه به بنده گفت: در یکی از پادگان‌ها، عده‌ای از دانشگاهیان برای آموزش نظامی حضور پیدا می‌کنند و شما به‌عنوان آموزش عقیدتی برای آن‌ها صحبت کنید. باید عرض کنم که از موفق‌ترین امور تبلیغی بنده آن‌جا بود. بنده در آن جلسات برای اثبات وجود خدا دلیل نظم را مطرح کردم، یکی از دانشجوها که شاید استاد دانشگاه هم بود یا الان شده باشد، اشکال فیلسوف غربی به‌نام هیوم را مطرح کرد و گفت: دلیل نظم، استقرایی است و دلیل استقرایی، اطمینان بخش نیست، بنابراین از دلیل نظم بگذرید. عرض کردم که آن فیلسوف غربی اشتباه کرده است، دلیل نظم، یک دلیل قیاسی است و آن را توضیح دادم و بعداً هم این مطلب را به نظم درآوردم که یک شعر بلندی است. بنده نظم را تعریف کردم و با این تعریفی که از نظم ارائه دادم، جواب آن فیلسوف هم داده ‌شد و ثابت می‌شود که دلیل نظم، اطمینان‌آور و قیاسی است.

خاطره ادبی که فراموش کردم آن‌را عرض کنم این است که مرحوم آیت‌الله‌العظمی آخوند، غزل بسیار زیبایی راجع به دل دارد که این‌طور آغاز می‌شود:

به خربات روم بهر نگهداری دل *** تا بر پیر کنم شکوه ز بیماری دل

در آخر این غزل زیبا ایشان تخلص خودشان را این‌طور مطرح کردند:

ای فنا! چاره دردت نتوان کرد مگر *** اشک خونین و دعای سحر و زاری دل

وقتی ایشان در سال ۱۳۵۷ رحلت فرمودند، غزل دل ایشان بر سر زبان‌ها افتاد و کسانی که طبع شعری داشتند به پیروی از ایشان راجع به دل، اشعاری سرودند. بنده برادری دارم که مداح هستند، ایشان به من گفتند: شما هم شعری راجع به غزل دل آقا بگویید. بنده آن زمان یک گرفتاری خیلی بزرگی داشتم و فکرم مشغول بود، ولی با این حال پیشنهاد ایشان را قبول کردم، شعری راجع به دل سرودم که به پیروی از مرحوم استاد نیست، اما موضوع آن دل است، این شعر به ترتیب حروف الفباست و چون جنبه آموزندگی برای آقایان طلاب دارد عرض می‌کنم:

اگر نوری وگر نیرانی ای دل *** نمی‌دانم تو خود می‌دانی ای دل

بگو یزدانی و خیرات از توست *** و یا مصداق اهریمانی ای دل

پیام دوست بر دشمن رساندن *** روا نبود چه نافرمانی  ای دل

توانایی و دانایی است از تو *** چرا این‌گونه سرگردانی ای دل

ثمر نبود ز هستی تو جز دوست *** چرا بی‌بهره از عرفانی ای دل

جمال دوست می‌خواند مداممت *** تو پیک یار را می‌رانی ای دل

چراغ بی‌فروغ معصیت را *** فرو نه گر دل انسانی ای دل

حمایت از پلنگ نفس منمای *** گریزان گر از این حیوانی ای دل

صلاة و صوم مقبولی نداری *** گمان داری دل سلمانی ای دل

گذر از غیر او کن تا ببینی *** حقیقت‌های بس پنهانی ای دل

لب لعلش ندای یا عبادی *** کند در سوره قرآنی ای دل

مرادت گر بود دیدار دلدار *** همی باید که گردی فانی ای دل

نظامی را اسیر یار کردی *** رسان او را به جاویدانی ای دل

وصالش ممکن است و هم محال است *** ببین کز اهل این یا آنی ای دل

یگانه گوی و جوی و خواه و بشنو *** که بینی منظری بی‌سانی ای دل

الفبایی چو از عرفان شنیدی *** نما یادی از آن ربانی ای دل

نثار تربت آخوند بادا *** هزاران رحمت سبحانی ای دل

 

اگر خاطراتی از بزرگان حوزه دارید بفرمایید؟

بنده حدود چهار نامه به محضر شریف علامه طباطبایی فرستادم که محتوای آن‌ها، سؤالات بنده در مورد وجود و ماهیت و تواطی وجود از نظر برخی فلاسفه و سؤالاتی از این قبیل بود. ایشان با دست لرزانی پاسخ‌ نامه‌ها را دادند و بالای نامه تفقداً و تشویقاً بنده را تحت عنوان دانشمند گرامی جناب حجت‌الاسلام نظامی خطاب می‌کردند.

مرحوم آیت‌الله حاج سیدعباس کاشانی وقتی توسط ناشر کتابم، اطلاع پیدا کردند که من (نظامی) قصیده عربیه طویله‌ای در وصف اهل‌بیت(ع) و به ترتیب حروف الفبا در کتاب سیمای ائمه(ع) دارم. موقع شرف‌یابی به زیارت ایشان به من فرمودند: آن قصیده را بخوانید. من مقداری از ابیات را خواندم، ایشان رو به شعرای عراقی که در خدمتشان بودند، فرمودند: «ایشان امرءالقیس زمان ماست».

خاطره دیگری را بیان کنم روزی که جهت زیارت به قم مشرف شده بودم در درس شرح اشارات مرحوم حاج میرزا یحیی انصاری شیرازی(ره) شرکت نمودم. مطلبی را ایشان به عنوان اجتماع ضدین تبیین کردند. من به حضور ایشان عرض کردم: این‌جا اجتماع ضدین نیست! با تعجب پرسیدند: چرا؟ عرض کردم الضدان امران وجودیان؛ در حالی‌که این‌جا هر دو مطلب، وجودی نیستند، این‌جا اجتماع نقیضان است که النقیضان لا یجتمعان، احدهما وجودی و الآخر عدمی. ایشان خوششان آمد و به من فرمودند: به قم تشریف بیاورید تا از شما استفاده بشود. دو سه سال بعد هم در درس ایشان شرکت کردم. ایشان به یاد سابقه قبلی افتادند و فرمودند: شما قم تشریف نیاوردید؟ عرض کردم: معذور هستم.

  • نویسنده : علی‌اکبر بخشی
  • منبع خبر : https://hawzahnews.com/x5QND