جناب حاج حیدرآقای رحیمپور، بعضی پژوهشگران، ادعای نوعی ناسازگاری میان دیدگاههای معرفتی و سابقه مبارزاتی حلقه خراسان با نهضت امام خمینی کردهاند. کسانی هم نوشتند که مکتب معارفی خراسان نهتنها با فلسفه و عرفان امام مشکل داشت بلکه با انقلاب امام هم هماهنگ نبود. از طرفی خاطرات و سوابق خود شما و مشاهدات ویژه شما از استادتان آیتالله شیخ مجتبی قزوینی خراسانی نشان میدهد ماجرا دگرگونه بوده است. چه توضیحی در این خصوص دارید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. این قبیل تحلیلها، یا محصول پژوهشگران بيپژوهش است یا افرادی که نانشان در تغییر دادن تاریخ است. حاج شيخ مجتبي قزويني و ميرزاجوادآقا تهراني و مرحوم آقاي مرواريد هر سه از اساتید بنده و از شاگردان ميرزامهدي اصفهاني و از رهبران مکتب خراسان (آنچه امروز به مكتب تفكيك مشهور شده است)، بودند و همگی گرچه منتقد فلسفه جناب ملاصدرا و عرفان جناب ابنعربي و بنابراين منتقد به برخي ديدگاههاي نظري امام و مرحوم آقای ميلاني (استاد دیگر بنده) و منکر اصالةالوجود بودند، اما هرگز آن را با تکلیف اجتماعی شرعی خود خلط مبحث نکردند و از ابتدا تابع امام خمینی و در جبهه ایشان بودند. البته دشمن همواره در پي آن بود كه بهویژه پس از انقلاب، نفاقافكني كند و با تقابل میان دو جریان به بهانه مسائل معرفتی، به یک تضاد دوقطبی در مسائل سیاسی دامن زند. ولي دينداري و دينشناسي در خطيرترين شرايط هم کار خود را ميكند. مثلاً چرا ميرزاجوادآقا تهرانی در دوران جنگ، لباس سپاه ميپوشيد و به جبهه ميرفت؟ میرزا در پاسخ به فرزندم حسنآقا وقتی من در ضرورت رفتن بیش از حد او به جبهه، شبهه کرده بودم، فرموده بود امروز اولين وظيفه همه دینداران بدون نیاز به استخاره، رفتن به جبهه و جهاد زیر پرچم امام خمینی است. من نمیدانم این تحریفها از کدام اذهان بیرون میآید.
شما خاطره عجیبی از شیخ مجتبی قزوینی در مورد امام در یکی از کتابهایتان آوردهاید. مشخصاً چه بود و مربوط به چه تاریخی؟
ماجرا بسیار غیر عادی و از نوع کشف و شهود بود. آیتالله بروجردی که به رحمت خدا رفتند، حاج شیخ به من فرمودند شما حسن شهرت و مقبوليت بين روشنفكران سیاسی شهر و اهل حوزه و بازار داريد، براي مرجعيت آقايان سيد محمود شاهرودي و سيد عبدالهادي شيرازي تبليغ كنيد. این آقایان اگر براي اسلام، آبي نیاورند، كوزهای هم نميشكنند! حکومت دنبال بازی با مرجعیت بود و بهتر است مرجعیت در این شرایط به نجف برود.
از آن طرف، رفقاي سياسي من در کانون نشر حقائق اسلامی و بلكه اكثر روشنفكران سياسي مذهبي كشور، مصمم بودند مرحوم آیتالله ميلاني را كه در آن دوران، مرجعی روشنفكر و اجتماعی بودند، بهعنوان مرجع، تبليغ كنند. بنده شاگرد و در عین حال دوست سیاسی مرحوم آقای میلانی و نزدیک به ایشان بودم اما چون عمیقاً مريد و معتقد به فرمایشات حاج شيخ بودم، بدون عنايتي به مصلحت و حتي علیرغم تشخيص سياسي خودم، در اطاعت استاد، در سطح وسیعی اعلاميههایي با امضای بازاريان و فضلا و… برای انتقال مرجعیت به نجف، تنظيم و منتشر كردیم، به حدی که رفقای کانون نشر حقائق استاد شریعتی (پدر)، در برابر حرکت سريع و وسيع ما کاملاً غافلگیر شدند. جالب بود شب شنبه که به روال هر هفته، در جلسه شورای كانون حاضر شدم، دیدم دوستان كه نميدانستند سردمدار این تبليغ گسترده من بودهام دل شكسته، به يكديگر ميگفتند ديديد که به چه سادگي، در ظرف يك روز، آن همه اعلاميه را با امضاهاي متفاوت، منتشر و جَّو را به نفع خود درآوردند و دين را از سياست، جدا ساختند؟!
استاد ما آیتالله ميلاني، از سیاسیترین مراجع آن روزها بودند و به بنده هم بسیار لطف داشتند. بنده هم به ایشان ارادت زیادی داشتم گرچه عقبنشینی که بعدها ایشان کردند باعث شد ما بهخاطر نهضت امام خمینی از استاد فاصله گرفتیم. آن شب در جلسه کانون و در حضور آقای محمدتقی شریعتی، یکی از فضلای مشهدی كه از همكاران جدي ما در دوران نهضت نفت بود از قم به مشهد آمده بود تا نظر دوستان کانون را به حاجآقا روحالله خمینی جذب كند. اواسط جلسه نزديك بنده آمد و گفت: فلاني! شما چرا از نفوذ خود پس از وفات آقای بروجردی، براي حاجآقا روحالله تبليغ نميكني؟! من نام و فضائل امام را اجمالاً شنیده بودم و اتفاقاً در همان ايام، به گمانم «تهذيبالاصول» و تقریرات درس اصول امام را هم دم دست داشتم و مجذوب روش اصولی ایشان بودم. گفتم حاجآقا روحالله، وارد اينگونه امور نميشوند و ادعاي مرجعيت هم ندارند، رسالهاي هم منتشر نكردهاند!
ایشان گفت: دقیقاً به همين دليل بايد براي آقای خمینی تبليغ كنيم چون خود ایشان که اقدام نمیکند. من سکوت کردم اما به فکر فرو رفتم، فردا صبح پس از درس هميشگي (مجلدات بيانالفرقان در نقد فلسفه اصالةالوجود)، گفتگوي ديشب با يكي از فضلای قم را به عرض استاد رساندم و گفتم: نظرتان درباره مرجعيت آقای خميني چیست؟ ايشان پس از سکوتی کوتاه و بدون توضیح، فرمودند: خير!
من البته خود دیگر تقليد نمیکردم و اهل احتیاط بودم و ميدانستم كه اختلاف همه رسالههاي نيم قرن اخير، محدود به برخی جزئیات در حد مثلاً پنجاه مسئله است و آن هم از اين قبيل كه مثلاً متنجّس با چه اندازه آب، تطهير ميشود لذا پيرامون مرجعیت میان آقایان، انتخاب و رقابت را ضروری نميديدم.
شما امام را از نزدیک دیده بودید؟
خیر. اما نوعی سمپاتی به ایشان داشتیم. درمانگاه آیتالله بروجردی در مشهد که مجاناً فقرا را معالجه میکرد و رقیب حکومت شده و کاملاً پیام سیاسی داشت، ما در سال ۴۰ تأسیس کردیم و برای نخستینبار در ایران، تقویمی منتشر کردم که تصویر امام را کنار مرحوم آقای بروجردی گذاشتم. قبل از آن هم که دبیرستان علوی را در مشهد در دهه ۳۰ تأسیس کرده بودیم، عملاً در خدمت نوعی کادرسازی برای دهه بعد در نهضت امام هم شد. در هر دو مورد، ساواک با بنده هم برخورد کرد. بههرحال، اين ماجرا بین ما و حاج شیخ گذشت تا آن جریان سحرگاهي پیش آمد. نیمهشبی ناگهان درب منزل ما به صدا درآمد. متحير شدم كه كيست اين ساعت؟ در كمال شگفتي، مرحوم شيخ اسماعيل فردوسيپور را كه خانهزاد شيخ بود پشت در ديدم. نگران شدم. پرسيدم چه شده؟! گفت: دو ساعت است كه حاج شيخ مکرر ميگويند بگویيد حيدرآقا بيايد! ترسيدم و شیخ اسماعیل را سوگند دادم كه راست بگو چه اتفاقي افتاده؟ گفت هیچ و با عجله، خدمت رسيديم. ایشان نماز صبح را خوانده و مشغول دعا و اذکار خود بودند. فرمودند: الحمدلله که نمردم و شما را دیدم تا نکته مهمی را بگویم. آيا آن روز كه من درباره مرجعيت آقاي خميني، پاسخ منفی دادم، از قول بنده به ديگران منتقل کردهاید؟ پاسخ دادم: خیر. فرمودند: خدا را شکر. به همه دوستان از قول بنده بگویید که امروز در همه جهان اسلام، مرجع و رهبر فقط آقای خميني هستند. و بگویيد من براي زيارت آقاي خميني به قم میروم. هر كه مایل است بيايد. من خشکم زد و نمیدانستم چه بگویم.
جایی نوشتهاید که این یک تجدیدنظر عادی نبود.
هرگز نمیتوانست یک تجدیدنظر ساده علمي در تشخیص اعلم و این حرفها باشد. یک تحول بزرگ بود. زيرا فقها، به مرور و با مطالعات و مقایسات فتاوي و اختلافنظر بزرگان و مراجعه به مدارك، چنان تجدیدنظرهایی میکنند، نه آنكه یک شبه، چنین قاطع، تغییر موضع دهند. نه لحن ایشان و نه عجلهشان طبیعی نبود. من اول صبح خدمت ايشان درس داشتم ولی ایشان زودتر مرا فراخواندند. چنين تجدیدنظری در يك شب نميتوانست عادي باشد. حتماً محصول یک مکاشفه معنوی و دریافت غیرعادی بود. استاد ما نمونههای متعددی از این قبیل مکاشفات و کرامات داشتند.
پيرامون كرامات حاج شيخ مجتبي شنيدهايم. اگر در اين مورد، خاطرهاي داريد بفرماييد.
عظمت روحي ايشان، بزرگترين كرامتشان بود. شخصیتی از جهاتی شبیه امام داشت اما به اندازه امام، به اصطلاح جلالی نبود. نمونه مهم و جالبي كه براي خودم اتفاق افتاد و باید در تاريخ به ثبت برسد آن بود كه پس از تبعيد امام كه تدريجاً يأس بر همه حاكم ميشد. روزی من به شوخی طعنهآمیز به استاد که قبل از سال ۴۲ فرموده بودند اين شاه، آخرين شاه است و سلطنت، با محمدرضا به پايان خواهد رسيد، عرض کردم: اما آقای خمینی هم تبعید شد و شاه ماند و بهنظر می رسد چنانچه پدر اين شاه، یک عمر سوار بر گردن پدرم بود و خودش، سوار بر گرده من است پسرش هم یک عمر، سوار بر گردن فرزندان من خواهد بود. در واقع، طعنهاي به پيشگويي قبلي ايشان زدم، اما عجیب آنکه شیخ بدون هيچ ترديدي پاسخ دادند که پسر اين آدم، حتی یک روز هم سلطنت نمیکند و پادشاهي هم با خود او در ايران، خاتمه مييابد. حال چرا سقوط به تأخیر افتاد، نمیدانم.
شگفت اينكه اين پيشگويي نامأنوس در سياهترين سالهاي اقتدار شاه و يأس انقلابيون صورت گرفت. افسوس كه ايشان نبودند تا تحقق پيشگویی الهي خود را ببينند كه انقلاب چگونه تحقق يافت و سلطنت ريشهكن گرديد.
پس از آن سحرگاه چه شد؟
من متعجب اما خوشحال، همان روز به یکایک مدرسهها میرفتم و نظر حاج شيخ را ابلاغ ميکردم اما خبر به قدری غیرعادی بود که بعضی دوستانی که همیشه بنده معتمد آنان بودم و در سالیان بسیار، همه خبرهای پنهان و آشکار بنده را فوراً میپذیرفتند، این بار از چشمانشان ميخواندم که باور نميكنند! و حق همين بود زيرا هر كس دروس «بيان الفرقان» را دیده و نقدهای ایشان بر مرحوم ملّاصدرا و ابن عربی را شنیده بود باور نميکرد که ایشان چنین اظهار نظری درباره امام خمینی صدرایی و اهل عرفان و فلسفه کرده باشد. البته بعضی هم چون مرحوم آقاي مرواريد، بدون تردید و خيلي سريع فرمودند: اطاعت!
جالب است که وقتی از حاج شیخ پرسیدم
حالا نسبت میان این نظر اکید و اخیر شما درباره آقای خمینی با آن مباحث عقائدی که داریم ، چه میشود ؟ ایشان لبخندی زده و فرمودند آنها بجای خود ، اما این بحث دیگری است. این سید ، چون هوای نفس ندارد امروز رئیس اسلامیان است.
نظریات فلسفی ایشان هم مبنای فقه و اصولشان نیست.
این در واقع اتحاد بزرگ مشهد و قم و بيعت تاريخيِ استاد شما با امام خميني بود و از جهات گوناگون میتواند درسآموز باشد.
حتماً چنین است. خدمت ميرزاجوادآقا تهراني هم که گفتم، ايشان با خوشرويي بسيار، خدا را شكر كردند و فرمودند: به حاج شیخ عرض كنيد من اخیراً خدمت آقای خمینی بودهام و تازه درس را شروع كردهام، اما اگر دستور ميدهند دوباره تعطیل كنم و خدمتشان به قم بیایم. بعضی رفقا هم محض اطمینان بیشتر، خود به استاد مراجعه و پس از تصدیق خبر بنده، اعلام آمادگی کردند. بالاخره كاروانی به رهبری حاج شيخ مجتبی برای بیعت با امام خمینی به راه افتاد. غالباً در اين امور، مرحوم غنيان، مدیر کاروان میشد. ايشان سه اتوبوس تا تهران اجاره کرد و ناهار را در تهران ميهمان آقاي فاطمي بودیم كه برخلاف ديگر اقوامشان، از ياران سياسي ما بودند. من و یکی دو نفر چون شيخ محمدرضا حكيمي براي آمادهسازي طلاب خراساني قم، جهت استقبال از شيخ، زودتر از بقیه به قم رفتيم. دوستان مشهدی قم هم متحير بودند. هنگاميكه ماشينها به ورودي قم رسيدند انبوهي از طلاب خراسانی به استقبال آمده بودند و همه با هم، بهسوي منزل امام حركت كرديم.
ملاقات استادتان با امام چگونه بود؟
حاج شیخ، با همه خیلی مودب و متواضع بودند گرچه مطلقاً اهل مجامله و تعارف و تشریفات نبودند. اما به وضوح دیدم که نگاهشان به امام، از سنخ دیگری بود. سر كوچه منزل امام كه رسيديم مرحوم آقامصطفي و امام از خانه بيرون آمدند. آقا مصطفي به امام گفت آقا شيخ مجتبي قزوینی تشریف آوردند. امام هم میدانید که مقهور هیچ جاذبهاي نمیشد و اصلاً به جايي و کسی نگاه نمیکرد. معمولاً سرشان پایین بود و این طرف و آن طرف نگاه نمیکردند اما وقتی نام شیخ را شنیدند چشمانشان را به جلو دوختند و شاید کمی متحیّر نگریستند. يكديگر را گرم در آغوش كشيده، سر بر شانه يكديگر نهادند و مکث معناداری کردند. بعد هر دو عزيز، به ملاحظه جمعيت حاضر، خود را جمع و جور كردند. امام گفتند: برویم شما درس بفرمایید و در خدمتتان باشيم یا اینکه بنده در معیت شما به منزل برگردیم؟ حاج شيخ گفتند: بنده در منزل شما استراحت میكنم، شما تشريف ببريد، پس از درس زیارتتان میکنیم. سپس مرحوم آقامصطفي با شیخ به خانه رفتند.
اما بنده و چند تن از دوستان چون مرحوم سيد محمود مجتهدي (برادر آیتالله سيستاني مرجع تقليد که این دو برادر هم از شاگردان و یاران حاج شیخ مجتبی بودند) و مرحوم سيد عباس سيدان (برادر خانم آیتالله سيستاني) و شیخ محمدرضا حکیمی (که تعبیر «امام خمینی» را نخستینبار در دوران تبعید امام در دهه ۴۰ بهکار برد) و… همراه امام، به درس ایشان رفتيم.
طلاب به اندازهاي بودند كه ما جایي براي نشستن جز در آخر مدرس و با فشار و سختی نيافتيم. درس آن روز به حسب اتفاق، بحثی بود که اشکالات وارده بر آن مطالب را از شیخ استاد شنیده بودیم. ما گاه در مشهد، نظریات شیخ را میگرفتیم و در درس آقای میلانی بر همان اساس، اشکال میكرديم. سيد محمود (مجتهدی سیستانی) كه فاضل و مستشكل زبردست و شيريني بود گفت: حیدر آقا، اشكال ميكني يا اشكال كنم؟ گفتم شما خودت اشكال كن. چرا منِ لباس شخصی؟ سید محمود از همان آخر مدرس، چند اشكال به امام کرد. امام پاسخ دادند و چند جمله رد و بدل شد و ما از باب ادب، به بحث فيصله داديم زيرا اختلافنظر اصولي در اینجا، بر پايه مباني كلامي بود و در یک جلسه، قابل حل نبود. درس كه تمام شد طلبهاي بهسوي ما آمد و گفت: آقا ميفرمايند که خراسانيها جلو بيايند! خدمت امام که رسيديم بسيار مهربان با ما حالپرسي كردند. يكي گفت: آقا! از كجا دانستيد كه ما خراساني هستیم؟ امام با لبخندی شیرین فرمودند: اشكال، خراساني بود! و مبلغ صد تومان که آن موقع خیلی بود، عنایت کردند. سيد محمود خواست پول را تقسيم كند. گفتم حضرت عباسي، همه حق خودت است! پس از درس بهسوي خانه امام رفتيم.
این رفتار آقا شیخ مجتبی، یک انتخاب سیاسی بود؟
فراتر از اینها بود. ایشان همان سحرگاه به من فرمودند: الساعه به آقای خميني، رجوع كنيد. و وقتی پرسیدم آقا چگونه هم در عرصه اصول معارف، نقد کنیم و همزمان از ایشان تقلید کنیم؟ فرمود مگر شما در اصول عقائد از كسي تقليد ميكنيد!؟ میان همه فقهاي روز، كسي از آقاي خميني، متعبّدتر به كتاب و سنّت نداريم، و منافاتي با تفاوت نظر علمی ما و ایشان ندارد!
این همه سعهصدر و آزاداندیشی از دو طرف، الگوی خوبی برای همه دانشگاههای جهان است و کاش بیاموزیم.
حتی پس از تبعید امام که خیلیها کمکم از مبارزه کنار کشیدند، استاد ما تا آخرين لحظه عمر شریفش، آنچنان پايدار در دفاع از حضرت امام بود كه حتي بعضی از شاگردان خود امام هم نبودند و وقتی امام به نجف رفت، دیگر آن عده از مبارزه کنار کشیدند.
به فضل خدا بنده به هدايت چنين موجود آسماني در آن ایام غربت حضرت خمینی كه مقلدان امام، خیلی بیش از شاگردان خاص ایشان نبودند، به قم رفتيم و با امام، بيعت کردیم و از آن روز که هنوز نهضت جدی امام شروع نشده بود، فرمانبر امام بودم و تا رحلت او از این خاکدان، همه چيز خود را نثار هدف حضرتش کردم. پس از پیروزی هم چون فرمان جبهه و جهاد داد، همه فرزندانم كه یک به یک به حد تكليف ميرسيدند و بلافاصله در خط مقدم جبهه حاضر میشدند.
اگر از همان آغاز نهضت امام خمینی، این سفر و بیعت با ایشان صورت گرفته پس حلقه تفکیک معرفتی خراسان، ربطی به تفکیک دین از سیاست ندارد و نباید خلط شود؟
معلوم است. مرحوم حاج شیخ مجتبی تا آخر عمر پای حضرت امام ایستاد و در دوران غربت و تبعید ایشان، تصویر امام را در منزل خود نصب کرده و بدون هیچ تقیهای، به صراحت از ایشان دفاع میکرد و به همین دلیل هم مورد بیاحترامی روحانیون وابسته به دربار بود. از آن بیعت به بعد، در رکاب نهضت بویم. خودم و همسرم از سال ۴۱، منزل را پایگاه تکثیر و پخش اعلامیهها و نظرات امام کرده و قبل و پس از انقلاب در خدمتش بودیم و خدای را سپاس که یک لحظه شک نکردیم، از خرداد ۴۲ تا خرداد ۶۸.
- نویسنده : حیدر رحیمپور ازغدی
- منبع خبر : https://rahimpour.ir/



Wednesday, 29 October , 2025